نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

این سان که با هوای تو...
رها فتاحی



عالیجناب #کامو در #طاعون، پاراگراف درخشانی دارد درباره‌ی ترکِ عشق، پاراگرافی که شاید میان هجمه‌ی بی‌بدیل طاعون، گم شود اما انگار روایتِ مستمر زندگی بیشتر ماهاست. ما که کار می‌کنیم، #رای می‌دهیم، اخبار و پیش‌آمدهای سیاسی و اجتماعی را دنبال می‌کنیم و همچون پرنده‌ای که از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر می‌پرد، از امیدی به امیدی دیگر آویزان می‌شویم. با این همه، زنده‌ایم، نفس می‌کشیم و دروغ است اگر بگوییم لابه‌لایش #زندگی نمی‌کنیم.

ما، در همین حدفاصل نشستن بر شاخه‌ای هرچند نازک، تا پریدنِ دوباره، #عاشق می‌شویم، #آسودگی را و تکیه‌گاه داشتن را تجربه می‌کنیم، حتی اگر فرصت اندک باشد و دوباره پریدن اجتناب‌ناپذیر.

خندیدن و خرسند شدن از صدای خنده‌ای اما، یله شدن در آغوشی امن اما، چه کوتاه و چه بلند، برای ما خودِ زندگی‌ست. برای ما که تاریخِ این سرزمینِ برای ابد درگیر طاعون، همواره خواسته‌ها و دلخوشی‌هامان را به مبتذل‌ترین شکل ممکن تنزل می‌دهد، جز دوست داشتن راه گریزی نمانده است و من به شخصه چیزی نمی‌تواند روبه‌روی #امیدهایم سد بسازد، تا زمانی که کسی را دارم که خنده‌هایِ هربه‌چندی‌اش، غصه‌هایم را به باد می‌دهد. برای ما غنیمت است عشق، وقتی دل‌شکسته و سرخورده از شاخه‌ای بلند می‌شویم، اما شانه‌ای و نگاهی مامن‌مان می‌شود تا سر بگذاریم و خیره به چشم‌هایش زمزمه کنیم:

«‏این سان که با هوای تو

‏در خویش رفته‌ام

‏گویی بهار

‏در نفس مهربان توست...»

پاراگراف عالیجناب هم یادم نمی‌رود هرگز، که ترسِ مدامِ آویخته به گوش ما پرندگانِ از سرِ اجبار خانه‌به‌دوش است:

«مردی که #کار می‌کند، #فقر، آینده‌ای که رفته‌رفته هرگونه امیدی از آن سلب می‌شود، سکوتی که شب‌ها بر دور میز حکمفرماست... در چنین دنیایی دیگر جایی برای #عشق باقی نمی‌ماند، محتملا «ژن» #رنج می‌بُرد. با وجود این او را رها نکرد و باقی ماند: اغلب پیش می‌آید که انسان مدت‌ها رنج می‌برد بی‌آن‌که خودش بداند. سال‌ها گذشت. بالاخره گذاشت و رفت. طبعا این کار را آسان نگرفته بود. نامه‌ای که به «گران» نوشته بود، به‌طور کلی عبارت بود از این: «من تو را دوست داشتم. اما حالا خسته‌ام... از این‌که می‌روم #خوشبخت نیستم. اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست.»

پ.ن۱: از این‌که قرار بود بعد از #انتخابات پی‌گیر #مطالباتمان باشیم اما گرفتار #هوایی زدن مقامات اول کشور به همدیگر هستیم و دچار ذوق‌مرگی لحظه‌ای از جمله‌ای با هزار کنایه و تفسیرِ رییس‌جمهوری منتخبمان می‌شویم، شدیدا عصبی‌ام.

پ.ن۲: شعر از #حسین_منزوی بود

‏عکس: #jelena_jankovic

کانال تلگرام کافه 322

  • ۹۶/۰۴/۰۳
  • رها فتاحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی