نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ
آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نگاهی به «زخمِ شیر» نوشته‌ی صمد طاهری

موازی‌سازی در دلِ جنوب

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است

 

«زخم شیر» سومین مجموعه‌داستان «صمد طاهری» است، داستان‌نویس آبادانی‌ای که ردپای جنوب در اکثر داستان‌هایش به‌چشم می‌خورد و یازده داستانِ مجموعه‌داستان «زخم شیر» نیز از این قاعده مستثنا نیستند. جز اتمسفر جنوب که شامل فضاسازی، پرداختِ صحنه‌ها، درگیری‌ها و دغدغه‌های مردمان بومی جنوب، فرهنگِ حاکم بر زندگی در آن مناطق، زبان و... ساختار ساده و گریز از استفاده از تکنیک‌های پیچیده‌ی داستان‌نویسی، یکی دیگر از ویژگی‌های مجموعه‌داستانِ سوم طاهری است. جدای از ارزش‌گزاری روی این سبک از داستان‌نویسی نمی‌شود این نکته را نادیده گرفت که تمامی داستان‌ها با روایتی خطی و استفاده از زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌شوند؛ اول‌شخصی که در تمامی داستان‌ها مرد است، گاه جوان، گاه میان‌سال. یکی دیگر از ویژگی‌های ثابتِ داستان‌های این مجموعه که سبب می‌شود «زخم شیر» از جغرافیای داستانی نسبتا یک‌دست و واحدی برخوردار بشود، ردپای معما در داستان‌ها است. بیشتر داستان‌ها در روند بست و گسترش‌شان یک معما نیز در دل دارند؛ معمایی گاه ساده که در همان ابتدای داستان پاسخش مطرح می‌شود و مخاطب را به‌دنبالِ چرایی وقوع خود می‌کشاند و گاه تا انتهای داستان باید به‌دنبال پاسخ گشت.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

این سان که با هوای تو...
رها فتاحی



عالیجناب #کامو در #طاعون، پاراگراف درخشانی دارد درباره‌ی ترکِ عشق، پاراگرافی که شاید میان هجمه‌ی بی‌بدیل طاعون، گم شود اما انگار روایتِ مستمر زندگی بیشتر ماهاست. ما که کار می‌کنیم، #رای می‌دهیم، اخبار و پیش‌آمدهای سیاسی و اجتماعی را دنبال می‌کنیم و همچون پرنده‌ای که از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر می‌پرد، از امیدی به امیدی دیگر آویزان می‌شویم. با این همه، زنده‌ایم، نفس می‌کشیم و دروغ است اگر بگوییم لابه‌لایش #زندگی نمی‌کنیم.

ما، در همین حدفاصل نشستن بر شاخه‌ای هرچند نازک، تا پریدنِ دوباره، #عاشق می‌شویم، #آسودگی را و تکیه‌گاه داشتن را تجربه می‌کنیم، حتی اگر فرصت اندک باشد و دوباره پریدن اجتناب‌ناپذیر.

خندیدن و خرسند شدن از صدای خنده‌ای اما، یله شدن در آغوشی امن اما، چه کوتاه و چه بلند، برای ما خودِ زندگی‌ست. برای ما که تاریخِ این سرزمینِ برای ابد درگیر طاعون، همواره خواسته‌ها و دلخوشی‌هامان را به مبتذل‌ترین شکل ممکن تنزل می‌دهد، جز دوست داشتن راه گریزی نمانده است و من به شخصه چیزی نمی‌تواند روبه‌روی #امیدهایم سد بسازد، تا زمانی که کسی را دارم که خنده‌هایِ هربه‌چندی‌اش، غصه‌هایم را به باد می‌دهد. برای ما غنیمت است عشق، وقتی دل‌شکسته و سرخورده از شاخه‌ای بلند می‌شویم، اما شانه‌ای و نگاهی مامن‌مان می‌شود تا سر بگذاریم و خیره به چشم‌هایش زمزمه کنیم:

«‏این سان که با هوای تو

‏در خویش رفته‌ام

‏گویی بهار

‏در نفس مهربان توست...»

پاراگراف عالیجناب هم یادم نمی‌رود هرگز، که ترسِ مدامِ آویخته به گوش ما پرندگانِ از سرِ اجبار خانه‌به‌دوش است:

«مردی که #کار می‌کند، #فقر، آینده‌ای که رفته‌رفته هرگونه امیدی از آن سلب می‌شود، سکوتی که شب‌ها بر دور میز حکمفرماست... در چنین دنیایی دیگر جایی برای #عشق باقی نمی‌ماند، محتملا «ژن» #رنج می‌بُرد. با وجود این او را رها نکرد و باقی ماند: اغلب پیش می‌آید که انسان مدت‌ها رنج می‌برد بی‌آن‌که خودش بداند. سال‌ها گذشت. بالاخره گذاشت و رفت. طبعا این کار را آسان نگرفته بود. نامه‌ای که به «گران» نوشته بود، به‌طور کلی عبارت بود از این: «من تو را دوست داشتم. اما حالا خسته‌ام... از این‌که می‌روم #خوشبخت نیستم. اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست.»

پ.ن۱: از این‌که قرار بود بعد از #انتخابات پی‌گیر #مطالباتمان باشیم اما گرفتار #هوایی زدن مقامات اول کشور به همدیگر هستیم و دچار ذوق‌مرگی لحظه‌ای از جمله‌ای با هزار کنایه و تفسیرِ رییس‌جمهوری منتخبمان می‌شویم، شدیدا عصبی‌ام.

پ.ن۲: شعر از #حسین_منزوی بود

‏عکس: #jelena_jankovic

کانال تلگرام کافه 322

  • رها فتاحی