نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ
آخرین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «داستان غیرفارسی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فقر

سزار آیرا

ترجمه‌ی ونداد جلیلی

 

من از فقراء فقیرترم و مدتی طولانی‌تر فقیر بوده‌ام. ابدیتی از محرومیت در خیالات تلخم گسترده است که به دوره‌ی بدبختی‌هایم محدود نمی‌شود و در ضمن عظمت مصیبتی را نشان می‌دهد که می‌کشم. چه چیزها که برای خودم فراهم نمی‌آوردم، اگر وسعم می‌رسید! چه امکاناتی می‌داشتم، چه تجربه‌هایی می‌کردم و در چه آسایشی عمر می‌گذراندم! می‌نشینم و از آن‌ها فهرست برمی‌دارم، مرتب‌شان می‌کنم و خوشبختی داشتن‌شان را می‌سنجم تا عاقبت طاقتم طاق می‌شود و داشتن‌شان را حقم می‌شمرم، حتی اگر شده باشد به پاداش آن‌همه کوشش و محاسبه‌ی پروسواس. اما روزگارم مرا از رفاهی که پول بیاورد دور و دورتر می‌کند، حال آن‌که مزایایش را لحظه‌لحظه بهتر درک می‌کنم. نیازی نیست که خیالبافی کنم؛ کافی است که دوروبرم را نگاه کنم. در لابه‌لای انسان‌هایی زندگی می‌کنم که سال به سال ثروتمندتر می‌شوند. رابطه‌ام با دوستان فقیر دوران گذشته‌ام از هم گسسته است، راستش خودم این‌طور خواسته‌ام. هیچ خصیصه‌ی مشترکی نداریم: نه سلایق، نه عادات و نه علایق. فوتبال سخت مایه‌ی ملالم می‌شود. کسانی که می‌توانم دو کلمه با آن‌ها گپ بزنم آدم‌های دنیادیده‌ای‌اند که پول‌شان زیادی می‌کند، هرچند هیچ‌وقت به ذهن‌شان نمی‌رسد که قدری از دارایی‌شان را با من قسمت کنند. چرا بکنند؟ با آن معصومیت سبک‌سرانه‌شان مرا نویسنده‌ای بزرگ می‌پندارند، شخص شخیصی از تاریخ ادبیات که در زمان حال زندگی می‌کند. اما واقعیت این است که من نیازمندی بینوایم. گردش‌شان را در محافلی نظاره می‌کنم که دم به دم از دسترس من دورتر می‌رود و کامم تلخ‌تر می‌شود. تلخ و ملول شده‌ام؛ عامدانه به دورافتادگی‌ام تأکید دارم: سازوکار دفاعی قابل‌درک و راهی است برای پنهان کردن حقیقت. خجالت می‌کشم از کفش‌های سوراخ، لباس‌هایی ناکافی که یک عمر پوشیده‌ام و می‌پوشم، حال‌وروز آشفته و وضع بهداشتی نامناسبم که نشانه‌های درماندگی‌ای است که نادیده‌اش گرفته‌ام. خودم را در آپارتمانم محبوس می‌کنم و نمی‌توانم مهمان به خانه بیاورم: اثاث خانه بیش از حد فرسوده است، دیوارها را لکه‌های نم پوشانده است و نمی‌توانم ذخیره‌ی ماکارونی ارزان‌قیمت‌مان را بی‌محابا مصرف کنم. همسایه‌هایم را در محله‌ی ریواداویا (که حلبی‌آبادی بیش نیست) از پنجره تماشا می‌کنم و با خود می‌گویم که آنان به اندازه‌ی من فقیر نیستند، چون همیشه چیزکی بیش از نیازشان دارند اما من همیشه همه‌چیز کم دارم. ضیافت‌ها و باده‌گساری‌هایشان را تماشا می‌کنم و یکشنبه‌ها به صحرا رفتن‌شان را؛ حتی آنان که گاری‌هایشان را هل می‌دهند و در لابه‌لای خاکروبه‌ها می‌گردند بلکه چیزی پیدا کنند از من ثروتمندترند، چون عاقبت چیزهایی پیدا می‌کنند. آن وقت من خودم را با دون‌ترین خرده‌کاری‌ها از پا می‌اندازم، درگیر تحقیرآمیزترین خواهش و التماس‌های طبقه‌متوسطی می‌شوم و حتی آن‌قدر درنمی‌آورم که شکم فرزندانم را سیر کنم که مجبورند با همه‌ی وجود تقلا کنند تا مقایسه‌ی ناگزیر زندگی‌شان با زندگی دوستان‌شان نیازاردشان و حق دارند که مرا مایه‌ی سرشکستگی‌شان می‌بینند. کی بود آخرین‌بار که کتابی یا صفحه‌ای خریده‌ام یا به سینما رفته‌ام؟ رایانه‌ام یادگار گذشته‌های دور است؛ معجزه است که هنوز کار می‌کند، اما خواب عوض کردنش را هم نمی‌بینم. همه‌ی دوروبری‌هایم گرم خریدن، پول خرج کردن، وفق دادن خود با وضع موجود، تغییر و پیشرفت‌اند. بحران باشد یا نباشد فرقی نمی‌کند، کشورم گرفتار تب‌های دوره‌ای مصرف‌گرایی است که همیشه عاقبت در زندگی همه اثر می‌کند؛ همه غیر از من. وقتی جیبم خالی است چه‌طور چیزی بخرم، گو آن‌که یک دانه مداد باشد؟ حتی کارت اعتباری هم ندارم. به ناگزیر از زیر پرداختن مالیات دررفته‌ام چون وسعم نمی‌رسد مالیات بدهم. همه‌ی دوستان و آشنایانم از انبار کردن چیزهای تازه و تجربه‌های خوش زندگی‌شان خسته می‌شوند، مرخصی می‌گیرند و به سواحل استوایی یا بازدیدهای فرهنگی از شهرهای زیبا می‌روند، آن وقت من در طویله‌ام تنها می‌مانم و درماندگی مثل خوره به جانم می‌افتد. مگر معجزه‌ای بختم را برگرداند و نوری بر هستی فلاکت‌بارم بتاباند، هرچند همین که تا الان توانسته‌ام زنده بمانم و نفله نشوم معجزه است و انسان نباید در زندگی انتظار دو معجزه داشته باشد.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «حلبی‌آباد» و «کنگره‌ی ادبیات» نوشته‌ی «سزار آیرا»

نویسنده‌ای به‌وسعتِ ادبیات

رها فتاحی

 


 

کنگره‌ی ادبیات

رمان در دو بخش روایت می‌شود. بخش نخست با عنوان «ریسمان ماکوتو» به افسانه‌ای می‌پردازد که در آن ریسمانی بلند ظاهرا به گنجی در انتهای دریا وصل است و اگر کسی بتواند ریسمان را کنترل کند، به آن گنج دست‌رسی پیدا خواهد کرد. سزار، شخصیت اصلی و راوی رمان که برای شرکت در کنگره‌ای ادبی به شهری رفته است که ریسمان در آن قرار دارد، در مکاشفه‌ای درونی به رازِ ریسمان پی می‌برد و به گنج می‌رسد. این آغاز رمانی است که می‌تواند مانیفست نویسندگان نسل دوم آمریکای لاتین، همچون خودِ سزار آیرا باشد.

سزار، راوی داستان، نویسنده‌ای سرشناس است که تحقیقات گسترده‌ای نیز در علوم دارد، او سخت در پی یافتن راهی است که از طریق آن بتواند بر جهان کنترل داشته باشد. تاگ‌سازی یا هم‌سان‌سازی، روشی است که او برای رسیدن به هدفش انتخاب کرده. او سال‌ها است در تلاش است با هم‌سان‌سازی پدیده‌ای را بازسازی کند که به‌واسطه‌ی آن بتواند جهان را به‌کنترل خودش درآورد. کم‌کم در روند داستان متوجه می‌شویم که انگیزه‌ی اصلی او که همواره از کنگره‌ها و رسانه‌ها فاصله گرفته است از شرکت در این کنگره، نزدیک شدن به کارلوس فوئنتس بزرگ است. او می‌خواهد فوئنتس را هم‌سان‌سازی کند، آن هم نه همین فوئنتس بزرگ و نابغه را، بلکه فوئنتسی با نهایت‌ِ نبوغی که می‌تواند در یک شخص جمع شود.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «خلع‌شدگان» نوشته‌ی «اورسولا کی. له‌گوئین»

جاری در زمان

رها فتاحی

 

خلع شدگان

رمانِ خلع‌شدگان همان‌طور که مترجم در مقدمه‌اش گفته است با دو جمله‌ی تاثیرگذار آغاز می‌شود: «یک دیوار بود. مهم به نظر نمی‌رسید.» و این شاید تمام محتوای کتاب نباشد، اما به تمامی مضامینی که در کتاب پنهان و آشکار است، می‌تواند معنا ببخشد.

زندگی انسان، سرشار از دیوار است، دیوارهایی که مانع ارتباط‌مان با جهان‌های دیگر، کشورهای دیگر، جوامع دیگر، و حتی انسان‌های دیگر می‌شود، دیوارهایی که همیشه هستند و چنان به بودنشان عادت کرده‌ایم که به‌نظرمان مهم نمی‌رسند. اما این دیوارها از اهمیت بسیاری برخوردارند، نقش و کارکرد آن‌ها تا جایی گسترده است که گاه مانع ارتباط ما با خودمان می‌شود. همین دیوارها، چه زمان باشند چه زبان، چه مرزها باشند و چه قوانین دست‌وپاگیر، چه اخلاقیات مستتر در جامعه باشند یا اخلاقیات فردی، چه مذهب باشند چه ایدئولوژی‌های جهان‌شمول، مانع‌اند، مانع ما برای ارتباط و از آن مهم‌تر برای شناخت.

خلع‌شدگان رمانی فانتزی و علمی- تخیلی است. مکانش کره‌هایی غیر از زمین است و زمانش ظاهرا چندین قرن بعد از اکنون. اما آدم‌هایش همین آدم‌هایی هستند که می‌شناسیم، با رویاها، باورها، توانایی‌ها و ضعف‌ها، طمع‌ها و گذشت‌ها و عشق‌هایی که دیده‌ایم، لمس و زندگی کرده‌ایم و شناخته‌ایم. از این رو، شاید گریز نویسنده به آینده و مکانی که غریبه است، ترفندی حساب شده برای انتقال مضمونی است که وابسته به زمان نیست، بلکه وابسته به زندگی بشر است.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «کیک عروسی و داستان‌های دیگر»، داستان‌هایی به انتخاب و ترجمه‌ی مژده دقیقی

اندوه و درد، معنای زندگی است

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است.

 

«کیک عروسی» مجموعه داستانی شامل یازده داستان کوتاه، به انتخاب و ترجمه‌ی «مژده دقیقی» که توسط انتشارات نیلوفر به‌چاپ رسیده است.

عرف چنین مجموعه‌داستان‌هایی بر این است که از نویسندگان سرشناسی داستان انتخاب می‌کنند اما مژده دقیقی این‌بار جز چند داستان، دست به انتخاب از نویسندگانی گم‌نام یا کم‌تر شناخته شده در زبان فارسی زده است. داستان‌ها از: «مگان میهیو برگمن»، «راسل بنکس»، «جولی اوتسوکا»، «لیدیا فیتس پتریک»، «آیزاک باشویس سینگر»، «دایان کوک»، «مدلین تی‌ین»، «استیون میلهاوزر»، «استیون کینگ»، «مایکل کانینگهم» و «مری سوان» انتخاب شده‌اند؛ داستان‌هایی که بعید است هیچ‌کدام‌شان را بشود به‌سادگی نادیده گرفت.

ویژگی اصلی کیک عروسی، برخلاف نامش تلخی زندگی است. داستان‌ها قالبا برشی از تلخ‌ترین قسمت‌های کیکِ زندگی‌اند، داستان‌هایی که در اوجِ تلخی سرشار از زندگی‌اند و انگار می‌خواهند بگویند، این تلخی‌ها و تنهایی‌ها و اندوه‌های آدمیان، بخشی از زندگی است و شاید اگر نباشد، زندگی بی‌معنا می‌شود؛ کیک عروسی تاکیدی بر این است که اندوه و درد، معنای زندگی است.

از یازده داستان مجموعه که همگی از فرم و روایتی ساده برخوردارند، به‌نظرم داستان‌های زیر داستان‌های شاخص‌تری بودند: «پیش‌رفتن» نوشته‌ی دایان کوک، «کیک عروسی» نوشته‌ی مدلین تی‌ین، «صدایی در شب» نوشته‌ی استیون میلهاوزر، «پریموم هارمونی» نوشته‌ی استیون کینگ و «عضو ثابت خانواده» نوشته‌ی راسل بنکس.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید»، داستان‌هایی از نویسندگان معاصر روس

از روسیه‌ی پس از فروپاشی چه خبر؟

رها فتاحی

 

جایگاه روسیه و زبان روسی در تاریخ ادبیات داستانی، جایگاهی هم‌سنگ با قاره‌های مختلف است. اگر اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و... توانستند در مقاطع مختلف تاریخی با رویکردهای نو و ایجاد سبک و ژانرهای مختلف برای خود جایگاهی درخور در ادبیات داستانی دست‌وپا کنند، روسیه از آغازِ تاریخِ ادبیات داستانی، همواره حضوری پررنگ و تاثیرگذار داشته است؛ بی‌شک نمی‌توان ردِپای پررنگ چخوف، گوگول، داستایوفسکی، گورکی، تورگنیف، شولوخوف، تولستوی، بولگاکوف و... را در جاده‌ی پرپیچ و خمِ ادبیات داستانی جهان نادیده گرفت. نویسندگانی که هرکدام در مقطعی بزرگ‌ترین نویسندگان زنده‌ی عصرشان بوده‌اند و بی‌وقفه بر نویسندگان پس از خودشان در جای‌جای دنیا تاثیر گذاشته‌اند. از این رو، این‌که امروز، داستان‌نویسان روس چه می‌کنند، از چه و چطور می‌نویسند، قطعا یکی از پرسش‌هایی است که باید برایش پاسخی درخور پیدا کرد.

برای یافتن این پاسخ، مجموعه داستان «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید...» که شامل 9 داستان کوتاه از هفت داستان‌نویس معاصر روس است، می‌تواند نمونه‌ی خوبی باشد. داستان‌های این مجموعه که توسط «آبتین گلکار» انتخاب و ترجمه شده‌اند، از تنوع خوبی چه به‌لحاظ نویسنده و چه به لحاظ داستانی برخوردارند. نویسندگان داستان‌ها «لودمیلا لولیتکایا»، «لودمیلا پتروشِفسکایا»، «دینا روبینا»، «آندری گلاسیموف»، «ویکتور پلوین»، «میخاییل یلیزاروف» و «زاخار پریلپین» از 42 تا 78 سال سن دارند و همه‌گی در حال حاضر نیز به نوشتن مشغولند. طبیعی است که وقتی از هفت داستان‌نویس مختلف داستان انتخاب می‌کنیم، تنوع خوبی ایجاد کرده‌ایم اما نکته‌ی جالب مجموعه، وحدی است که به‌طور کلی می‌توان آن را به ادبیات داستانی معاصر روس تسری داد. وحدتی که بیش از آن‌که بر ژانر یا تکنیک استوار باشد، بر محتوا و درونمایه استوار است.
کانال تلگرام کافه 322

در ادبیات کلاسیک روسیه، همواره ردپای پررنگی از نقد اجتماعی و سیاسی به چشم می‌خورد، آن‌قدر پررنگ که حتی برخی از نویسندگان سرشناس روس را همان‌قدر که به عنوان داستان‌نویس می‌توان معرفی کرد، می‌توان به عنوان جامعه‌شناس یا تحلیل‌گیر سیاسی نیز معرفی کرد. نکته‌ی جالب داستان‌های «رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» این است که تمامی داستان‌ها همین ردپا را در خود دارند با یک تفاوت عمده و آن هم نقش پررنگ «فرد» در داستان‌ها است. حالا، داستان‌هایی که در اختیار داریم، هم‌چون گذشته به جامعه می‌پردازند، جامعه‌ی معاصرِ خودشان اما این‌بار از درونِ شخصیت‌ها. اگر در آثار داستایوفسکی یا چخوف یا حتی جلوتر از آن‌ها بولگاکف شخصیت‌ها در جامعه راه می‌افتند، و شخصیت و جامعه تاثیر دوسویه بر هم دارند، در این مجموعه، شخصیت‌ها در حریمی خصوصی‌تر ترسیم می‌شوند. در خانه، در خانواده، در خواب و رویا و نهایتا در یک اردوگاه نظامی یا باشگاه. دیگر خبری از ادارت شلوغ، تاثیر مخرب بروکراسی دست‌وپاگیر، سیاهی عمومی حاکم بر جامعه، عدم ارتباط میان قدرت حاکم و مردم و... نیست. این‌بار، شخصیت‌ها عاشق می‌شوند، فارغ می‌شوند، آدم می‌کشند، زندگی می‌کنند بر جامعه تاثیر می‌گذارند و از جامعه تاثیر می‌گیرند اما درونی‌تر، شخصی‌تر و خصوصی‌تر.

داستان‌های مجموعه را می‌توان به شکل دیگری نیز بخش‌بندی کرد، در میان 9 داستان مجموعه دو داستان از «لودمیلا اولیتسکایا» به نام‌ها «دختر بخارا» و «حیوان وحشی»، و یک داستان از «میخاییل یلیزاروف» به نام «ونگوگ» به زندگی زنان می‌پردازند. زنانی در جامعه‌ی معاصر روسیه که تنهایی و خلوتشان، درک نشدن و قضاوت سطحی، تاثیری مستقیم بر زندگی و حریم خصوصی‌شان دارد.

«زن آدم‌کش» از «دینا روبینا» و «حادثه‌ی خانوادگی» از «آندری گلاسیموف» ما را به درون ساختار و روابط دو خانواده‌ی معاصر روسیه می‌برد. خانواده‌هایی که پس از فروپاشی شوروی در کشورهای گوناگون ساکنند اما به‌نوعی هم‌وطن نیز حساب می‌شوند.

«نیکا» از «ویکتور پلوین» به تنهایی مردان در همین جامعه می‌پردازد و با تکنیک ناب شخصیتی در کنار این مرد قرار می‌دهد که تا پایان داستان به‌سختی می‌توان هویت حقیقی آن را تشخیص داد و حتی شاید پس از پایان داستان بتوان او را تمثیلی از واقعیت دانست.

«پالتو سیاه» که سومین داستان مجموعه و نوشته‌ی «لودمیلا پتروشفسکایا» است، داستانی است که در رویا آغاز می‌شود و به‌لحاظ ساختاری شباهت عجیبی به فیلم‌های «دیوید لینچ» دارد و معضلی به نام خودکشی را با استفاده از باور و فرهنگِ حاکم بر روسیه‌ی معاصر دستمایه‌ی خود قرار داده است.

«رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» دیگر داستان یلیزاروف و «آدم‌کش و دوست کوچکش» از «زاخار پریلپین» که هردو از طنزی روسی نیز برخوردارند در بستری اجتماعی اما کوچک روایت می‌شوند، یکی در محدوده‌ی دانشگاه، باشگاه بدنسازی و... و دیگری در یک رسته‌ی نظامی، و تاثیر این دو ساختار را پس از فروپاشی شوروی بر زندگی مردمان و به‌طور خاص، شخصیت‌های اصلی می‌بینیم.

«رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» مجموعه داستان قابل اعتنایی است که از ترجمه‌ی خوب و روانی برخوردار است که تنوع زبانی و لحنِ نویسندگان را نیز به‌خوبی حفظ کرده و کمک می‌کند علاوه‌بر تنوع در سوژه و محتوا، با یک نمای کلی از شیوه‌ی برخورد نویسندگان معاصر روس با زبان نیز روبه‌رو شویم و این موضوع به تاثیرگذاری این مجموعه، کمک شایان کرده است.

همان‌طور که در ابتدا اشاره شد، در کنار این تنوع، نخ‌های نامرئی‌ای در داستان‌ها وجود دارد که انگار آن‌ها را به هم، متصل می‌کند. نخ‌هایی که شاید نتوان با گرفتن سررشته‌شان به تمامی زوایای ادبیات داستانی معاصر روس رسید، اما زاویه‌های پنهان بسیاری را برایمان آشکار می‌کند. شیوه‌ی برخورد داستان‌نویسان معاصر روس با تخیل، طنز، زبان، فضاپردازی و از همه مهم‌تر شخصیت‌پردازی که ویژگی‌های پررنگ ادبیات داستانی کلاسیک روسی است، در داستان‌های این مجموعه برای ما ترسیم می‌شود و بسیار دور از ذهن است اگر نگوییم پس از پایان مجموعه برخی داستان‌ها مانند «نیکا»، «رفتیم بیرون سیگار بکشیم»، «ونگوگ»، «آدم‌کش و دوست کوچکش» که همه در نیمه‌ی دوم کتاب قرار دارند، مانند آنچه از پیش از ادبیات روسی خوانده‌ایم، تا مدت‌ها و شاید تا ابد با ما و ذهن‌مان خواهد ماند.


کانال تلگرام کافه 322


  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به سانتی‌مانتالیسم، به بهانه‌ی خوانش «تصرف عدوانی»

یک عاشقانه‌ی غیرسانتی‌مانتال

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است

 

1. درباره‌ی سانتی‌مانتالیسم

نوشتن رمانِ عاشقانه، همواره راه رفتن روی لبه‌ی تیغ است؛ موفقیت در آن است که تا انتهای مسیر، هرگز سقوط نکنی. هر لحظه سقوط اثر را به سمتِ ابتذال، سانتی‌مانتالیسم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، به سمتِ عامه‌پسندی، پیش خواهد برد. چیزی که قطعا برای ادبیاتِ جدی، موفقیت نیست.

اگر بخواهیم ادبیات عامه‌پسند را به عنوان یک ژانر بپذیریم- که هیچ گریزی هم از این پذیرش نیست- هرگز نمی‌توانیم ادبیات یا به‌طور کلی هنر مبتذل را بپذیریم، و نباید این حقیقت را نیز کتمان کرد که صرفا، هنر عامه‌پسند را نمی‌توان با ابتذال هم‌سنگ دانست؛ اما بخش عمده‌ای از آثار عامه‌پسند با آن‌که مبتذل نیستند، سرشار از سانتی‌مانتالیسم هستند. از آن‌جا که امروزه نمی‌توان چندان میان سانتی‌مانتالیسم و ابتذال فاصله قایل شد، باید برای روشن شدن حقیقت به این پرسش پاسخ بدهیم که آیا حقیقتا، سانتی‌مانتالیسم و ابتذال با هم در یک کفه‌ی ترازو قرار می‌گیرند؟

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به «شکسپیر و شرکا» نوشته‌ی «جرمی مرسر»

خانه‌ای برای آرمان‌های پاک بشری

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است

 

اگر نگاهی اجمالی به مذاهب، ایدئولوژی‌ها، باورها و حتی گرایش‌های حزبی و سیاسی بیاندازیم، در تمام آن‌ها، چیزی به نام «آرمان‌شهر»، وجود دارد. آرمان‌شهر نه به عنوان مکانی که قرار باشد این دیدگاه‌ها ما را به آن‌جا برسانند، بلکه به‌مثابه‌ی «جایگاه»ی که تمام آن‌چه سعادتِ گرایش فکری خودشان می‌دانند، در آن مسجل شده است.

در برخی ایدئولوژی‌ها مانند، مارکسیسم، این جایگاه بسیار دست‌یافتنی به‌نظر می‌رسد. هرچند، «کارل مارکس» به اعلام فشار بر مسیر تاریخ برای رسیدن به آن جایگاه یا آرمان‌شهر اعتقادی نداشت، اما پیروانش، بر این باور بودند که می‌شود با میان‌بر زدن، سریع‌تر به آن جایگاه رسید. اما آن‌چه اتفاق می‌افتاد- همچون تجربه‌ی اکثر کشورهایی که دولت کمونیستی داشته و دارند- شکستی انکار ناپذیر بود. شاید یکی از دلایل محکوم به شکست بودنِ این دولت‌ها، ثابت ماندن یکی از دو عنصر اصلی آرمان‌شهر و تغییر دیگری، با اعمال زور و برخلاف باور اصلی ایدئولوژی‌ست. آرمان‌شهر، به مثابه‌ی جایگاه، قطعا از دو بخش جای/ مکان و گاه/ زمان تشکیل شده و تغییر در بخش دوم، آن هم در بخشی که علم ثابت کرده جلو و عقب رفتن در آن غیرممکن است، شاید پیش از شروع، پروژه را محکوم به شکست می‌کند.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

برای تعطیلات نوروز چه کتابی پیشنهاد می‌کنید؟

فروپاشی انسان، خواسته و ناخواسته

رها فتاحی

 این یادداشت پیش از این در ماه‌نامه‌ی «پزشکان گیل» منتشر شده است


«شخصیت» بی‌تردید یکی از مهم‌ترین عناصر در ادبیات داستانی است و اگر این فرضیه را بپذیریم که «سیر تحول شخصیت» از الزامات خلق یک رمان است، می‌توان نتیجه گرفت: اثری که نتواند این قاعده را رعایت کند، عملا رمان نیست!

با این دیدگاه اگر به‌سراغ ادبیات داستانی فارسی، به‌خصوص در دهه‌ی هشتاد و نود برویم، احتمال آن‌که اثری پیدا کنیم و بشود نام رمان روی آن گذاشت، بسیار کم است. من خودم، وقتی به لیست کتاب‌هایی که در یک سال گذشته خواندم، نگاه کردم، هیچ اثر فارسی درخوری پیدا نکردم که بتوانم آن را معرفی کنم و از این بابت بسیار ناراحتم.

از این نکته که بگذریم، کتاب‌هایی که در این یادداشت معرفی کرده‌ام، همه یک ویژگی مشترک دارند و آن این‌که «سیر تحول شخصیت» در آن‌ها رعایت شده. آدم‌های اصلی آثار، هیچ‌کدام تیپ نیستند و همه به معنای واقعی کلمه بدل به شخصیت شده‌اند. ردپایشان نه تنها در این آثار که پس از خوانشِ صحیح آن‌ها، در زندگی خواننده نیز باقی خواهد ماند. انسان‌هایی آسیب‌دیده، زخم خورده، فروپاشیده و غالبا بی‌گناه. بی‌تردید، رسالت ادبیات هم همین است، ترسیم وضعیت زندگی انسان‌ها، فارغ از آن‌که چه‌کاره‌اند و یا کجای تاریخ ایستاده‌اند، و تثبیت این موضوع که همه‌ی آن‌ها، انسانند. انسان‌هایی با ظرفیت‌های گوناگون، انسان‌هایی قابل ترحم و غیرقابل قضاوت.

ر.ف

 

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به «رئالیسم جادویی» به بهانه‌ی بازترجمه‌ی آثار گابریل گارسیا مارکز

فرصتی مناسب، برای یافتن پاسخ

رها فتاحی

 

گابریل گارسیا مارکز


با آن‌که نخستین‌بار «آنخو کارپن‌تی‌یر» نویسنده‌ی کوبایی، در مقدمه‌ی کتابی تحت عنوان «حکومت این جهان» (1949م.) اصطلاح «رئالیسم جادویی» را به‌کار برد و آن را وارد ادبیات کرد، و با آن‌که نویسندگان بزرگی چون «خورخه لوییس بورخس» و «خولیو کورتاسار» آرژانتینی، «ایزابل آلنده»ی شیلیایی، «میکل آنخل آستوریاس» گواتمالایی، «کارلوس فوئنتس» مکزیکی و... آثار شاخصی را در مکتب رئالیسم جادویی خلق کرده‌اند، اما تا اصطلاح رئالیسم جادویی را به‌زبان بیاوریم، بی‌تردید نام «گابریل گارسیا مارکز» و حتی زودتر از نام خودش، عنوان مشهورترین رمانش «صد سال تنهایی» به ذهن می‌آید.

در کنار نام‌های بالا که نویسندگان شاخصِ رئالیسم جادویی و همگی از آمریکای لاتین هستند، نویسنده‌های بسیار دیگری، گم‌نام و سرشناس، از همان جغرافیا بوده و هستند که به سبک رئالیسم جادویی می‌نویسند؛ اما نباید فراموش کرد که در سرزمین‌های دیگر هم نویسندگی، گاه پیشروتر از آن‌هایی که نام برده شد، به همین سبک داستان نوشته‌اند. این موضوع کمی تحلیل ماهیتِ رئالیسم جادویی و بستری که آن را به‌وجود آورد را دشوار می‌کند، اما با نگاهی گسترده‌تر می‌توان پذیرفت که آن‌چه به عنوان فصل ختام آثار رئالیسم جادویی می‌شود پذیرفت، همگی از جغرافیای آمریکای لاتین بیرون آمده‌اند؛ و در راس همه‌ی این‌ها، «صد سال تنهایی» ایستاده است.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به رمان «مرا به کِنگاراکس نبر»

ارابه‌ای که هرگز نخواهد ایستاد

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه‌ی «کتاب هفته» منتشر شده است 


مرا به کنگارکس نبر


درباره‌ی نویسنده

«آندری کورکوف» (1961) سرشناس‌ترین نویسنده‌ی معاصر اوکراین است، نویسنده‌ای که در آثارش، بیش از هرچیز دیگری، به وضعیت بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی می‌پردازد. «کورکوف» را حتی می‌توان یکی از متفکرین مستقل روسی‌زبان و یکی از منتقدِ مطرحِ وضعیت سیاسی و مدنی کشورهای بلوک شرق دانست. او که در «لنین‌گراد»، سن‌پطرزبورگِ فعلی، به‌دنیا آمده، نخستین‌بار در هفت سالگی و پس از مرگِ سه عدد از «همستر»های خانگی‌اش شروع به نوشتن کرد و نخستین متنی که نوشت، شعری در وصفِ تنهایی تنها همستر باقی‌مانده‌اش بود. کورکوف برای تحصیل به «کیف» رفت و پس از آن به عنوان مترجم زبانِ ژاپنی به خدمت کا.گ.ب درآمد. چند سال بعد، او دوران سربازی‌اش را به عنوان نگهبانِ زندانی در «اُدِسا» پشت‌سر گذاشت و بیشتر آثار کودکش را در همان‌جا نوشت. او، به این‌ترتیب، سال‌های جوانی‌اش را در دوران اتحاد جماهیر شوروی گذراند.

کورکوف، مانند بسیاری از نویسندگان بزرگ، تا پیش از انتشار نخستین اثرش، مشقت‌های فراوانی را متحمل شد. آندری تا پیش از کسب موافقت یک ناشر برای انتشار نخستین اثرش، بیش از پانصدبار با پاسخ منفی مواجه شد و در همین زمان هشت رمان نوشت. او حتی تا جایی پیش رفت که برای هزینه‌ی انتشار نخستین اثرش که تنها دو هفته پیش از فروپاشی شوروی منتشر شد، دست به دامان دوستانش شد و پول مورد نیازش را از آن‌ها قرض کرد. اما انتشار این اثر نیز سختی‌های زندگی کورکوف را کم نکرد، چراکه نخستین اثرش، با اقبال خوبی مواجه نشدن و او بالاجبار نسخه‌های کپی شده‌ی کتابش را در خیابان‌های شلوغ کیف به فروش گذاشت تا بتواند پولی که قرض گرفته را به دوستانش برگرداند.

  • رها فتاحی