نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ

این وبلاگ، همچون کافه‌ای است برای گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات، سینما و فرهنگ.

نگاهی به ادبیات، سینما و فرهنگ
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

بچه‌دار شدن

بچه‌دار شدن

رها فتاحی

 

1. براساس پیروی کورکورانه از فرهنگِ آزاردهنده‌ی دخالت در امور دیگران، عرف بر این است که تا به زوج جوانی که مدتی از ازدواج‌شان گذشته می‌رسی باید بپرسی: «چرا بچه‌دار نمی‌شین؟» البته این پرسش فرم‌های مودبانه‌تری هم به خود گرفته است، مثلا می‌پرسند: «نمی‌خواین بچه‌دار بشین؟» چرایی این پرسش و درست و غلطی‌اش به کنار، پاسخ‌ها عمدتا شبیه به هم است، چیزی در این مایه‌ها: «شرایطش فراهم نیست!» دغدغه‌ام روی همین پاسخ است؛ دوست دارم وقتی زوجی به پرسش دخالتگرِ نخستْ پاسخ می‌دهند، پرسش دوم را مطرح کنم: «دقیقا چه شرایطی؟» اما نمی‌پرسم، نیاز هم نیست چیزی بپرسید، چنین بحث‌هایی از منطقی احمقانه پیروی می‌کنند و شما را پس از اولین پاسخ تا کنه اندیشه‌تان به‌سمت اعتراف هل می‌دهند. کافی است به‌عنوان ناظری خاموش ساکت باشی تا پاسخ «دقیقا چه شرایطی؟» را بشنوی.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «کیک عروسی و داستان‌های دیگر»، داستان‌هایی به انتخاب و ترجمه‌ی مژده دقیقی

اندوه و درد، معنای زندگی است

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است.

 

«کیک عروسی» مجموعه داستانی شامل یازده داستان کوتاه، به انتخاب و ترجمه‌ی «مژده دقیقی» که توسط انتشارات نیلوفر به‌چاپ رسیده است.

عرف چنین مجموعه‌داستان‌هایی بر این است که از نویسندگان سرشناسی داستان انتخاب می‌کنند اما مژده دقیقی این‌بار جز چند داستان، دست به انتخاب از نویسندگانی گم‌نام یا کم‌تر شناخته شده در زبان فارسی زده است. داستان‌ها از: «مگان میهیو برگمن»، «راسل بنکس»، «جولی اوتسوکا»، «لیدیا فیتس پتریک»، «آیزاک باشویس سینگر»، «دایان کوک»، «مدلین تی‌ین»، «استیون میلهاوزر»، «استیون کینگ»، «مایکل کانینگهم» و «مری سوان» انتخاب شده‌اند؛ داستان‌هایی که بعید است هیچ‌کدام‌شان را بشود به‌سادگی نادیده گرفت.

ویژگی اصلی کیک عروسی، برخلاف نامش تلخی زندگی است. داستان‌ها قالبا برشی از تلخ‌ترین قسمت‌های کیکِ زندگی‌اند، داستان‌هایی که در اوجِ تلخی سرشار از زندگی‌اند و انگار می‌خواهند بگویند، این تلخی‌ها و تنهایی‌ها و اندوه‌های آدمیان، بخشی از زندگی است و شاید اگر نباشد، زندگی بی‌معنا می‌شود؛ کیک عروسی تاکیدی بر این است که اندوه و درد، معنای زندگی است.

از یازده داستان مجموعه که همگی از فرم و روایتی ساده برخوردارند، به‌نظرم داستان‌های زیر داستان‌های شاخص‌تری بودند: «پیش‌رفتن» نوشته‌ی دایان کوک، «کیک عروسی» نوشته‌ی مدلین تی‌ین، «صدایی در شب» نوشته‌ی استیون میلهاوزر، «پریموم هارمونی» نوشته‌ی استیون کینگ و «عضو ثابت خانواده» نوشته‌ی راسل بنکس.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

دروغگویی و نقش ما

دروغگویی و نقش ما

رها فتاحی

 

1. آسیب‌های اجتماعی چترشان را به‌گونه‌ای بر زندگی ما باز می‌کنند که گاه به هر سمت و سویی برویم باز ناگزیریم که زیر سایه‌شان قدم بزنیم. قطعا بستن چتر از عهده‌ی فرد خارج است و در اکثر مواقع نیازمند ساختاری مستحکم است که ستون‌هایش از راس تا کفِ هرمِ جامعه کشیده شده باشد. پس باید چه‌کار کرد؟ در جوامعی که خبری از چنین ساختارهایی نیست و همتی هم در نهادهای حاکم بر جامعه به‌چشم نمی‌خورد، باید چشم‌ها را بست و همچون خوابگردان به زندگی فارغ از کنش‌گری و تاثیرگذاری ادامه داد؟

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

بعد از عروسی (2006)/ سوزان بیِر

#بعد_از_عروسی از آن دست فیلم‌هایی است که قصد دارد مخاطب را در ورطه‌ی #قضاوت و تصمیم‌گیری قرار دهد. قضاوت، همواره یکی از دشوارترین وظایفی بوده که بشر بر دوش احساس کرده است. به‌خصوص اگر پای مرگ و زندگی درمیان باشد، یا پای سرنوشت و آینده‌ی انسان‌ها. 

«یاکوب پترسن»، شخصیتِ اصلی فیلم بعد از عروسی مردی چهل ساله و دانمارکی با بازی « #مدس_میکلسن » است که در ابتدای فیلم او را در هند می‌بینیم و خیلی سریع با موقعیت او آشنا می‌شویم. یاکوب در هند، مسوول یک یتیم‌خانه است و علاوه‌بر سرپرستی تعداد زیادی کودک، وظیفه‌ی تدریس به آن‌ها را نیز برعهده دارد. در همان ابتدای فیلم با مشکلات او روبه‌رو می‌شویم که ظاهرا دلِ خوشی از ثروتمندان ندارد و حالا مجبور است پس از سال‌ها برای کسبِ بودجه‌ی مورد نیازِ یتیم‌خانه‌اش به سوئد برود و با یک میلیاردر ملاقات کند.

یاکوب، علی‌رغم میل باطنی به این سفر تن می‌دهد و به اصرار «یورگن»، میلیاردری که قرار است به او کمک کند به جشنِ عروسی دخترِ یورگن می‌رود. در این جشن اتفاقی غیرمنتظره رخ می‌دهد که مسیر زندگی تمام شخصیت‌ها و حتی مسیرِ تکامل یتیم‌خانه را  دستخوش تغییر می‌کند.

بعد از عروسی درست پس از جشن آغاز می‌شود؛ شخصیت‌ها در موقعیت‌هایی نابسامان گرفتار می‌شوند که ماهیتشان ناخواسته هویدا می‌شود و آنجاست که مخاطب باید تصمیم بگیرد؛ باید شخصیت‌ها را قضاوت کند و از میانشان خوب و بد، مقصر و بی‌گناه، خودخواه و باگذشت و... را پیدا کند. کاری که در نگاه نخست، و با هر رویارویی که مابین شخصیت‌ها رخ می‌دهد، آسان به‌نظر می‌رسد اما در سکانسی دیگر و زمانی که همان شخصیت در مقابل فرد دیگری قرار می‌گیرد، قضاوتمان ناخواسته دچار تزلزل می‌شود.

بعد از عروسی مانند باقی فیلم‌های « #سوزان_بیر »، انسان‌ها را به خاکستری‌ترین شکل ممکن ترسیم می‌کند. هیچ‌کس، مطلقا سیاه یا مطلقا سفید نیست. تمام آدم‌هایی که در فیلم می‌بینیم، در موقعیتی بسیار دوست‌داشتنی و قابل احترام هستند و در موقعیتی دیگر همان آدم، غیرقابل تحمل و خودخواه می‌شود. این ویژگی، از بارزترین ویژگی‌ها و قطعا یکی از نقاط قوت بعد از عروسی و سایر فیلم‌های سوزان بیر است. کارگردانی که زندگی را در کنار مرگ، ثروت را در کنار فقر، خوبی را در کنار بدی، خیر را در کنار شر، و به‌طور کلی، زندگی را با تمام جنبه‌هایش به‌تصویر می‌کشد.

آدم‌ها در بعد از عروسی به‌معنای واقعی کلمه انسانند با تمام نقاط قوت و ضعفِ انسان‌های معمولی، همانند خودِ ما ناگزیرند به تصمیم‌گیری، و با این تصمیم‌گیری‌ها بدل به انسان می‌شوند، انسانی که ممکن است اشتباه کند و ممکن است درست‌ترین تصمیم زندگی‌اش را بگیرد، انسانی که هرگز نمی‌تواند بفهمد عواقب کارش تا کجا پیش خواهد رفت، اما از تصمیم‌گیری هم نمی‌تواند فرار کند.


عنوان: بعد از عروسی/ After the wedding

سال ساخت: 2006

کارگردان: سوزان بیر/ Susanne Bier

زمان: 122 دقیقه

بازیگران: Mads Mikkelsen/ Sidse Babett Knudsen/ Rolf Lassgard

کانال تلگرام کافه 322

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

یادداشتی بر «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید»، داستان‌هایی از نویسندگان معاصر روس

از روسیه‌ی پس از فروپاشی چه خبر؟

رها فتاحی

 

جایگاه روسیه و زبان روسی در تاریخ ادبیات داستانی، جایگاهی هم‌سنگ با قاره‌های مختلف است. اگر اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و... توانستند در مقاطع مختلف تاریخی با رویکردهای نو و ایجاد سبک و ژانرهای مختلف برای خود جایگاهی درخور در ادبیات داستانی دست‌وپا کنند، روسیه از آغازِ تاریخِ ادبیات داستانی، همواره حضوری پررنگ و تاثیرگذار داشته است؛ بی‌شک نمی‌توان ردِپای پررنگ چخوف، گوگول، داستایوفسکی، گورکی، تورگنیف، شولوخوف، تولستوی، بولگاکوف و... را در جاده‌ی پرپیچ و خمِ ادبیات داستانی جهان نادیده گرفت. نویسندگانی که هرکدام در مقطعی بزرگ‌ترین نویسندگان زنده‌ی عصرشان بوده‌اند و بی‌وقفه بر نویسندگان پس از خودشان در جای‌جای دنیا تاثیر گذاشته‌اند. از این رو، این‌که امروز، داستان‌نویسان روس چه می‌کنند، از چه و چطور می‌نویسند، قطعا یکی از پرسش‌هایی است که باید برایش پاسخی درخور پیدا کرد.

برای یافتن این پاسخ، مجموعه داستان «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید...» که شامل 9 داستان کوتاه از هفت داستان‌نویس معاصر روس است، می‌تواند نمونه‌ی خوبی باشد. داستان‌های این مجموعه که توسط «آبتین گلکار» انتخاب و ترجمه شده‌اند، از تنوع خوبی چه به‌لحاظ نویسنده و چه به لحاظ داستانی برخوردارند. نویسندگان داستان‌ها «لودمیلا لولیتکایا»، «لودمیلا پتروشِفسکایا»، «دینا روبینا»، «آندری گلاسیموف»، «ویکتور پلوین»، «میخاییل یلیزاروف» و «زاخار پریلپین» از 42 تا 78 سال سن دارند و همه‌گی در حال حاضر نیز به نوشتن مشغولند. طبیعی است که وقتی از هفت داستان‌نویس مختلف داستان انتخاب می‌کنیم، تنوع خوبی ایجاد کرده‌ایم اما نکته‌ی جالب مجموعه، وحدی است که به‌طور کلی می‌توان آن را به ادبیات داستانی معاصر روس تسری داد. وحدتی که بیش از آن‌که بر ژانر یا تکنیک استوار باشد، بر محتوا و درونمایه استوار است.
کانال تلگرام کافه 322

در ادبیات کلاسیک روسیه، همواره ردپای پررنگی از نقد اجتماعی و سیاسی به چشم می‌خورد، آن‌قدر پررنگ که حتی برخی از نویسندگان سرشناس روس را همان‌قدر که به عنوان داستان‌نویس می‌توان معرفی کرد، می‌توان به عنوان جامعه‌شناس یا تحلیل‌گیر سیاسی نیز معرفی کرد. نکته‌ی جالب داستان‌های «رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» این است که تمامی داستان‌ها همین ردپا را در خود دارند با یک تفاوت عمده و آن هم نقش پررنگ «فرد» در داستان‌ها است. حالا، داستان‌هایی که در اختیار داریم، هم‌چون گذشته به جامعه می‌پردازند، جامعه‌ی معاصرِ خودشان اما این‌بار از درونِ شخصیت‌ها. اگر در آثار داستایوفسکی یا چخوف یا حتی جلوتر از آن‌ها بولگاکف شخصیت‌ها در جامعه راه می‌افتند، و شخصیت و جامعه تاثیر دوسویه بر هم دارند، در این مجموعه، شخصیت‌ها در حریمی خصوصی‌تر ترسیم می‌شوند. در خانه، در خانواده، در خواب و رویا و نهایتا در یک اردوگاه نظامی یا باشگاه. دیگر خبری از ادارت شلوغ، تاثیر مخرب بروکراسی دست‌وپاگیر، سیاهی عمومی حاکم بر جامعه، عدم ارتباط میان قدرت حاکم و مردم و... نیست. این‌بار، شخصیت‌ها عاشق می‌شوند، فارغ می‌شوند، آدم می‌کشند، زندگی می‌کنند بر جامعه تاثیر می‌گذارند و از جامعه تاثیر می‌گیرند اما درونی‌تر، شخصی‌تر و خصوصی‌تر.

داستان‌های مجموعه را می‌توان به شکل دیگری نیز بخش‌بندی کرد، در میان 9 داستان مجموعه دو داستان از «لودمیلا اولیتسکایا» به نام‌ها «دختر بخارا» و «حیوان وحشی»، و یک داستان از «میخاییل یلیزاروف» به نام «ونگوگ» به زندگی زنان می‌پردازند. زنانی در جامعه‌ی معاصر روسیه که تنهایی و خلوتشان، درک نشدن و قضاوت سطحی، تاثیری مستقیم بر زندگی و حریم خصوصی‌شان دارد.

«زن آدم‌کش» از «دینا روبینا» و «حادثه‌ی خانوادگی» از «آندری گلاسیموف» ما را به درون ساختار و روابط دو خانواده‌ی معاصر روسیه می‌برد. خانواده‌هایی که پس از فروپاشی شوروی در کشورهای گوناگون ساکنند اما به‌نوعی هم‌وطن نیز حساب می‌شوند.

«نیکا» از «ویکتور پلوین» به تنهایی مردان در همین جامعه می‌پردازد و با تکنیک ناب شخصیتی در کنار این مرد قرار می‌دهد که تا پایان داستان به‌سختی می‌توان هویت حقیقی آن را تشخیص داد و حتی شاید پس از پایان داستان بتوان او را تمثیلی از واقعیت دانست.

«پالتو سیاه» که سومین داستان مجموعه و نوشته‌ی «لودمیلا پتروشفسکایا» است، داستانی است که در رویا آغاز می‌شود و به‌لحاظ ساختاری شباهت عجیبی به فیلم‌های «دیوید لینچ» دارد و معضلی به نام خودکشی را با استفاده از باور و فرهنگِ حاکم بر روسیه‌ی معاصر دستمایه‌ی خود قرار داده است.

«رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» دیگر داستان یلیزاروف و «آدم‌کش و دوست کوچکش» از «زاخار پریلپین» که هردو از طنزی روسی نیز برخوردارند در بستری اجتماعی اما کوچک روایت می‌شوند، یکی در محدوده‌ی دانشگاه، باشگاه بدنسازی و... و دیگری در یک رسته‌ی نظامی، و تاثیر این دو ساختار را پس از فروپاشی شوروی بر زندگی مردمان و به‌طور خاص، شخصیت‌های اصلی می‌بینیم.

«رفتیم بیرون سیگار بکشیم...» مجموعه داستان قابل اعتنایی است که از ترجمه‌ی خوب و روانی برخوردار است که تنوع زبانی و لحنِ نویسندگان را نیز به‌خوبی حفظ کرده و کمک می‌کند علاوه‌بر تنوع در سوژه و محتوا، با یک نمای کلی از شیوه‌ی برخورد نویسندگان معاصر روس با زبان نیز روبه‌رو شویم و این موضوع به تاثیرگذاری این مجموعه، کمک شایان کرده است.

همان‌طور که در ابتدا اشاره شد، در کنار این تنوع، نخ‌های نامرئی‌ای در داستان‌ها وجود دارد که انگار آن‌ها را به هم، متصل می‌کند. نخ‌هایی که شاید نتوان با گرفتن سررشته‌شان به تمامی زوایای ادبیات داستانی معاصر روس رسید، اما زاویه‌های پنهان بسیاری را برایمان آشکار می‌کند. شیوه‌ی برخورد داستان‌نویسان معاصر روس با تخیل، طنز، زبان، فضاپردازی و از همه مهم‌تر شخصیت‌پردازی که ویژگی‌های پررنگ ادبیات داستانی کلاسیک روسی است، در داستان‌های این مجموعه برای ما ترسیم می‌شود و بسیار دور از ذهن است اگر نگوییم پس از پایان مجموعه برخی داستان‌ها مانند «نیکا»، «رفتیم بیرون سیگار بکشیم»، «ونگوگ»، «آدم‌کش و دوست کوچکش» که همه در نیمه‌ی دوم کتاب قرار دارند، مانند آنچه از پیش از ادبیات روسی خوانده‌ایم، تا مدت‌ها و شاید تا ابد با ما و ذهن‌مان خواهد ماند.


کانال تلگرام کافه 322


  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

مادر (2009)/ بُنگ جون هو

مادر فیلمی جنایی با ساختاری تریلر است. یکی از ویژگی‌های ثابت فیلم‌های جنایی کره‌ای غیرقابل پیش‌بینی بودن اتفاقات است. به‌طور ثابت در فیلم‌های جنایی که در یکی دو دهه‌ی اخیر در شرق آسیا و به‌خصوص کره جنوبی ساخته شده است، با این شیوه‌ی تعلیق روبه‌رو می‌شویم که روایت، بی هیچ فریبکاری برای مخاطب به‌تصویر کشیده می‌شود اما مخاطب که به نشانه‌گذاری‌های ساده‌ی هالیوود عادت کرده، این شیوه‌ی عیانِ نشانه‌گذاری را گم می‌کند، فریب می‌خورد و در انتها شگفت‌زده می‌شود. به همین‌خاطر فیلم‌های جنایی سینمای شرق، چند گام جلوتر و حتی متفاوت‌تر برای ذائقه‌ی عادت‌کرده به سینمای هالیوود است.

مادر هم یکی دیگر از همین فیلم‌ها است. فیلمی که علاوه‌بر وجهه‌ی جنایی‌اش با تمرکز روی نقش و رابطه‌ی مادر و فرزندی، به ترسیم رابطه‌ی یک مادر و فرزندی عقب‌افتاده می‌پردازد. رابطه‌ای که در بخش عمده‌ای داستانِ فیلم، به‌مراتب پررنگ‌تر از تمِ جنایی به‌چشم می‌آید.

مادر روایتِ مادری است که پسرش به قتلی متهم می‌شود که به اعتقاد او، هرگز نمی‌توانسته آن را انجام داده باشد. از این‌رو، خودش دست به‌کار می‌شود تا قاتل را پیدا کرده و پسر عقب‌مانده‌ای که به قتل اعتراف کرده را نجات دهد. این اتفاق، یعنی بدل شدنِ یکی از شخصیت‌های فیلم به کارآگاهی که قصد دارد معما را برای ما رازگشایی کند نیز، به‌واسطه‌ی انتقاد همیشگی این‌دست فیلم‌ها از ساختار قضایی و پلیسِ کره جنوبی میسر می‌شود. این انتقاد که پلیس، کمترین اهمیتی به  مجرمان، جرم و به‌طور کلی عدالت نمی‌دهند، یکی از انتقاداتی است که به‌طور ثابت در فیلم‌های دو دهه‌ی اخیرِ سینمای جدی کره جنوبی به‌چشم می‌خورد و مادر نیز از این قاعده مستثنا نیست.

فیلمِ مادر در کنار رابطه‌ی زیبای مادری که برای نجاتِ فرزندش به هر دری می‌زند، در کنار سواستفاده‌ای که به‌نظر می‌رسد از یک جوانِ عقب‌افتاده انجام می‌شود، به اختلاف طبقاتی غیرقابل مهار در جامعه‌ی کره جنوبی نیز انتقادی پررنگ دارد. انتقادی که در زیرلایه پنهان و عامل اصلی تمام جنایت‌های فیلم است اما هرگز توی ذوق نمی‌زند. در همان ابتدای فیلم، تصادفی را می‌بینیم که مرسدس بنزی با «یون دو جو» برخورد کرده و از صحنه می‌گریزد. تعقیب و گریز یون و دوستِ صمیمی‌اش، آن‌ها را به زمینِ بازی گلفی متعلق به طبقه‌ی مرفه جامعه می‌رساند که نشانه‌ی بسیاری از اتفاقات بعدی، در همان سکانس‌ها نهفته است. این تقابل مابین طبقه‌ی مرفه و فرودست جامعه، دیگر هرگز در فیلم مستقیم اتفاق نمی‌افتد اما به‌صورت پنهان می‌شود دید که اگر این اختلاف را می‌شد کم کرد یا  از بین برد، بخش عمده‌ای از حوادث بعدی رخ نمی‌داد. 

دیگر هدفی که کارگردانِ مادر دنبال می‌کند در این دیالوگ نهفته است: «هر آدمی ممکنه مرتکب قتل بشه.» دیالوگی کلیدی که در روندِ فیلم به مخاطب ثابت و او را با این حقیقت روبه‌رو می‌کند که از هر فردی، هر کاری ممکن است سر بزند. پس باید برای اشتباه نکردن، با دقت راه رفت، نگاه کرد و تصمیم گرفت.

 

عنوان: مادر/ Mother

سال ساخت: 2009

کارگردان: بُنگ جون هو/ Bong Joon-ho

زمان: 129 دقیقه

بازیگران: Won Bin/ Kim Hye-ja/ Jin Goo

کانال تلگرام کافه 322

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

در دنیایی بهتر (2010)/ سوزان بیر

وضعیتی را تصور کنید که آدم‌ها بخواهند از #خشونت پرهیز کنند، و در مقابل هیچ #خشم و پرخاشی واکنش متقابل نداشته باشند. چیزی نه حتی شبیه به واکنش #مسیح به کشیده، چیزی فراتر از آن، پاسخ خشونت و هر وحشی‌گری‌ای را از طریقی بدهید که بیانگر اشتباه بودن اعمال خشونت باشد.

‎چنین وضعیتی در کجا میسر است؟ در چه زمانی؟ اصلا چنین چیزی محتمل است؟

‎#در_دنیایی_بهتر ترسیم چنین روشی است. روشی گریزان از خشونت، چه در جامعه‌ی قحطی‌زده و سرشار از #فقر و وحشی‌گری کشوری افریقایی، چه در جامعه‌ی #متمدن و پیشرفته‌ی #قانونی و #مدنی #دانمارک.

‎فیلم بی‌هیچ قضاوتی وضعیت را شرح می‌دهد، راهکارهای #منع_خشونت را ترسیم می‌کند، کار درست را نشان می‌دهد، و به مخاطب نشان می‌دهد که همیشه نمی‌شود از یک عملِ از پیش درست و مطلق، پاسخی به‌جا دریافت کرد.

‎شخصیت‌های فیلم، گاه در مقابل اعمال صحیح‌شان شکست عایدشان می‌شود، گاه استیصال و گاه خشمی فروخورده.

‎نقطه‌ی قابل ستایش فیلم، حضور پررنگ کودکان است. کودکانی که قرار است از میان تصمیم‌گیری و کنش‌گری‌های آدم‌بزرگ‌ها، راه و روش صحیح زندگی را انتخاب کنند. از خشونت و دعوا فاصله بگیرند چرا که به گفته‌ی یکی از شخصیت‌های اصلی: «وقتی کسی تو رو می‌زنه، اگه تو هم اونو بزنی، فرداش اون دوباره تو رو می‌زنه و این روند ادامه داره. همه‌ی جنگ‌ها همینجوری شروع می‌شن.»

‎فیلم قرار نیست راهکاری نشان دهد که نتیجه‌ی مثبت را تضمین کند، اما در لفافه می‌گوید که می‌شود خشونت را پس زد، می‌شود با آن قابله کرد و حتی از آسیب دور ماند، اما نه در کشوری دور افتاده و افریقایی که فقر و بدبختی بر سر مردم آوار شده، این گریز از خشونت، این از پنجره‌ی صلح به‌دنبال راهکار بودن، متعلق به جهانی بهتر است. جهانی که شاید به‌تمامی کشوری مانند دانمارک نباشد، اما به آن نزدیک‌تر است تا کشوری افریقایی.

‎«در دنیایی بهتر» زندگی را نشان می‌دهد، زندگی‌ای که همچون تار عنکبوت است، هر لحظه منتظر طعمه، ما در این تار عنکبوت زندگی می‌کنیم، گریزی نیست، به‌دام خواهیم افتاد و شاید هیچ راه نجاتی هم نباشد، اما می‌شود کم‌تر تقلا کرد تا شاید از چنگال تارِ چسبناکِ خشونت گریخت، حتی فقط برای مدتی کوتاه.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به سانتی‌مانتالیسم، به بهانه‌ی خوانش «تصرف عدوانی»

یک عاشقانه‌ی غیرسانتی‌مانتال

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است

 

1. درباره‌ی سانتی‌مانتالیسم

نوشتن رمانِ عاشقانه، همواره راه رفتن روی لبه‌ی تیغ است؛ موفقیت در آن است که تا انتهای مسیر، هرگز سقوط نکنی. هر لحظه سقوط اثر را به سمتِ ابتذال، سانتی‌مانتالیسم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، به سمتِ عامه‌پسندی، پیش خواهد برد. چیزی که قطعا برای ادبیاتِ جدی، موفقیت نیست.

اگر بخواهیم ادبیات عامه‌پسند را به عنوان یک ژانر بپذیریم- که هیچ گریزی هم از این پذیرش نیست- هرگز نمی‌توانیم ادبیات یا به‌طور کلی هنر مبتذل را بپذیریم، و نباید این حقیقت را نیز کتمان کرد که صرفا، هنر عامه‌پسند را نمی‌توان با ابتذال هم‌سنگ دانست؛ اما بخش عمده‌ای از آثار عامه‌پسند با آن‌که مبتذل نیستند، سرشار از سانتی‌مانتالیسم هستند. از آن‌جا که امروزه نمی‌توان چندان میان سانتی‌مانتالیسم و ابتذال فاصله قایل شد، باید برای روشن شدن حقیقت به این پرسش پاسخ بدهیم که آیا حقیقتا، سانتی‌مانتالیسم و ابتذال با هم در یک کفه‌ی ترازو قرار می‌گیرند؟

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به «زخمِ شیر» نوشته‌ی صمد طاهری

موازی‌سازی در دلِ جنوب

رها فتاحی

این یادداشت پیش از این در هفته‌نامه «کتاب هفته» منتشر شده است

 

«زخم شیر» سومین مجموعه‌داستان «صمد طاهری» است، داستان‌نویس آبادانی‌ای که ردپای جنوب در اکثر داستان‌هایش به‌چشم می‌خورد و یازده داستانِ مجموعه‌داستان «زخم شیر» نیز از این قاعده مستثنا نیستند. جز اتمسفر جنوب که شامل فضاسازی، پرداختِ صحنه‌ها، درگیری‌ها و دغدغه‌های مردمان بومی جنوب، فرهنگِ حاکم بر زندگی در آن مناطق، زبان و... ساختار ساده و گریز از استفاده از تکنیک‌های پیچیده‌ی داستان‌نویسی، یکی دیگر از ویژگی‌های مجموعه‌داستانِ سوم طاهری است. جدای از ارزش‌گزاری روی این سبک از داستان‌نویسی نمی‌شود این نکته را نادیده گرفت که تمامی داستان‌ها با روایتی خطی و استفاده از زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌شوند؛ اول‌شخصی که در تمامی داستان‌ها مرد است، گاه جوان، گاه میان‌سال. یکی دیگر از ویژگی‌های ثابتِ داستان‌های این مجموعه که سبب می‌شود «زخم شیر» از جغرافیای داستانی نسبتا یک‌دست و واحدی برخوردار بشود، ردپای معما در داستان‌ها است. بیشتر داستان‌ها در روند بست و گسترش‌شان یک معما نیز در دل دارند؛ معمایی گاه ساده که در همان ابتدای داستان پاسخش مطرح می‌شود و مخاطب را به‌دنبالِ چرایی وقوع خود می‌کشاند و گاه تا انتهای داستان باید به‌دنبال پاسخ گشت.

  • رها فتاحی
  • ۰
  • ۰

این سان که با هوای تو...
رها فتاحی



عالیجناب #کامو در #طاعون، پاراگراف درخشانی دارد درباره‌ی ترکِ عشق، پاراگرافی که شاید میان هجمه‌ی بی‌بدیل طاعون، گم شود اما انگار روایتِ مستمر زندگی بیشتر ماهاست. ما که کار می‌کنیم، #رای می‌دهیم، اخبار و پیش‌آمدهای سیاسی و اجتماعی را دنبال می‌کنیم و همچون پرنده‌ای که از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر می‌پرد، از امیدی به امیدی دیگر آویزان می‌شویم. با این همه، زنده‌ایم، نفس می‌کشیم و دروغ است اگر بگوییم لابه‌لایش #زندگی نمی‌کنیم.

ما، در همین حدفاصل نشستن بر شاخه‌ای هرچند نازک، تا پریدنِ دوباره، #عاشق می‌شویم، #آسودگی را و تکیه‌گاه داشتن را تجربه می‌کنیم، حتی اگر فرصت اندک باشد و دوباره پریدن اجتناب‌ناپذیر.

خندیدن و خرسند شدن از صدای خنده‌ای اما، یله شدن در آغوشی امن اما، چه کوتاه و چه بلند، برای ما خودِ زندگی‌ست. برای ما که تاریخِ این سرزمینِ برای ابد درگیر طاعون، همواره خواسته‌ها و دلخوشی‌هامان را به مبتذل‌ترین شکل ممکن تنزل می‌دهد، جز دوست داشتن راه گریزی نمانده است و من به شخصه چیزی نمی‌تواند روبه‌روی #امیدهایم سد بسازد، تا زمانی که کسی را دارم که خنده‌هایِ هربه‌چندی‌اش، غصه‌هایم را به باد می‌دهد. برای ما غنیمت است عشق، وقتی دل‌شکسته و سرخورده از شاخه‌ای بلند می‌شویم، اما شانه‌ای و نگاهی مامن‌مان می‌شود تا سر بگذاریم و خیره به چشم‌هایش زمزمه کنیم:

«‏این سان که با هوای تو

‏در خویش رفته‌ام

‏گویی بهار

‏در نفس مهربان توست...»

پاراگراف عالیجناب هم یادم نمی‌رود هرگز، که ترسِ مدامِ آویخته به گوش ما پرندگانِ از سرِ اجبار خانه‌به‌دوش است:

«مردی که #کار می‌کند، #فقر، آینده‌ای که رفته‌رفته هرگونه امیدی از آن سلب می‌شود، سکوتی که شب‌ها بر دور میز حکمفرماست... در چنین دنیایی دیگر جایی برای #عشق باقی نمی‌ماند، محتملا «ژن» #رنج می‌بُرد. با وجود این او را رها نکرد و باقی ماند: اغلب پیش می‌آید که انسان مدت‌ها رنج می‌برد بی‌آن‌که خودش بداند. سال‌ها گذشت. بالاخره گذاشت و رفت. طبعا این کار را آسان نگرفته بود. نامه‌ای که به «گران» نوشته بود، به‌طور کلی عبارت بود از این: «من تو را دوست داشتم. اما حالا خسته‌ام... از این‌که می‌روم #خوشبخت نیستم. اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست.»

پ.ن۱: از این‌که قرار بود بعد از #انتخابات پی‌گیر #مطالباتمان باشیم اما گرفتار #هوایی زدن مقامات اول کشور به همدیگر هستیم و دچار ذوق‌مرگی لحظه‌ای از جمله‌ای با هزار کنایه و تفسیرِ رییس‌جمهوری منتخبمان می‌شویم، شدیدا عصبی‌ام.

پ.ن۲: شعر از #حسین_منزوی بود

‏عکس: #jelena_jankovic

کانال تلگرام کافه 322

  • رها فتاحی