یادداشتی بر «حلبیآباد» و «کنگرهی ادبیات» نوشتهی «سزار آیرا»
نویسندهای بهوسعتِ ادبیات
رها فتاحی
کنگرهی ادبیات
رمان در دو بخش روایت میشود. بخش نخست با عنوان «ریسمان ماکوتو» به افسانهای میپردازد که در آن ریسمانی بلند ظاهرا به گنجی در انتهای دریا وصل است و اگر کسی بتواند ریسمان را کنترل کند، به آن گنج دسترسی پیدا خواهد کرد. سزار، شخصیت اصلی و راوی رمان که برای شرکت در کنگرهای ادبی به شهری رفته است که ریسمان در آن قرار دارد، در مکاشفهای درونی به رازِ ریسمان پی میبرد و به گنج میرسد. این آغاز رمانی است که میتواند مانیفست نویسندگان نسل دوم آمریکای لاتین، همچون خودِ سزار آیرا باشد.
سزار،
راوی داستان، نویسندهای سرشناس است که تحقیقات گستردهای نیز در علوم دارد، او
سخت در پی یافتن راهی است که از طریق آن بتواند بر جهان کنترل داشته باشد. تاگسازی
یا همسانسازی، روشی است که او برای رسیدن به هدفش انتخاب کرده. او سالها است در
تلاش است با همسانسازی پدیدهای را بازسازی کند که بهواسطهی آن بتواند جهان را
بهکنترل خودش درآورد. کمکم در روند داستان متوجه میشویم که انگیزهی اصلی او که
همواره از کنگرهها و رسانهها فاصله گرفته است از شرکت در این کنگره، نزدیک شدن
به کارلوس فوئنتس بزرگ است. او میخواهد فوئنتس را همسانسازی کند، آن هم نه همین
فوئنتس بزرگ و نابغه را، بلکه فوئنتسی با نهایتِ نبوغی که میتواند در یک شخص جمع
شود.
این طرح کلی کنگرهی ادبیات یکی از مهمترین آثار سزار آیرا است، نویسندهای که بولانیو او را بزرگترین نویسندهی زنده در آمریکای لاتین میداند. اما در زیر این طرحِ غریب، زیرلایههای بسیاری مستتر است. آیرا، و کنگرهی ادبیات، وامدار ادبیاتِ غنی آمریکای لاتین است که بر شانهی بزرگانی چون فوئنتس ایستاده است و همانقدر که میتواند از این پشتوانهی غنی بهره ببرد، ممکن است با قرار گرفتن زیر سایهی چنین غولهایی هرگز نتواند هویت منحصربهفرد خودش را بهدست آورد.
ادبیات بهمثابهی فرهنگ و سزار بهمثابهی شخص پررنگترین جنبههای این اثر را میسازند. داستان همانطور که پابهپای شخصیت سزار پیش میرود به بسط و گسترش حرفهی اصلی او (نویسندگی) میپردازد و از همان بخش نخست و کوتاهِ رمان که سزار را در مسیر دستیابی به گنج دنبال میکنیم، متوجه میشویم که اوضاعِ اقتصادی حرفهی او با توجه به سیاستگذاریهای کلی حاکم بر آرژانتین، اوضاع مساعدی نیست.
سزار آیرا از آن دست نویسندگانی است که نمیتوان خودش و آثارش را در دستهی خاصی قرار داد و او بهخوبی از این موضوع بهره میبرد؛ همانقدر که ریسمان ماکوتو و همسانسازی در اثرش مفاهیمی نمادین هستند همانقدر نیز در طرح اصلی داستان، کارکردی درونی دارند.
وزنهی مفاهیم فرهنگی در کنگرهی ادبیات، سنگینتر از جنبههای شخصی آن است. در جنبهی شخصی، داستان تا جایی پیش میرود که اندیشههای فردی سزار برای پیشبرد خواستهاش (تسلط بر جهان) بهمثابهی نویسندهای که راههای گوناگون را برای رسیدن به قلهی ادبیات طی میکند و همزمان بهمثابهی دانشمندی که برای تسط بر جهانِ علم تلاش میکند، به چالش کشیده میشود. فردگرایی سزار در بخشهای عمدهای از عملکردش هویدا است اما جایی که آیرا موفق میشود این جنبههای شخصی و فردگرایانهی شخصیت اصلیاش را به مضمونِ گستردهتر داستانش (فرهنگ) گره بزند، از دو نقطه تغذیه میشود: نخست، جنبهی عملکرد سزار است که دستاوردی فرهنگی و جهانشمول خواهد داشت- ادبیات و فرهنگ- در مرحلهی دوم آیرا با ایجاد بستری برای خودانتقادی شخصیتِ اصلی، فضایی بهوجود میآورد که یکهتازی فردگرایانهای را که قطعا به نسبیتگرایی منتهی خواهد شد، بهچالش بکشد. در بخش طرح داستان فضایی ایجاد شده تا سزار بهبهانهی اجرای یکی از نمایشنامههای قدیمیاش به نقد خودش بنشیند و بتواند با حذف پیشداوریهای فردی اثر خودش را نیز نقد کند. این عمل نقطهی شروعی است برای پایانبندی داستان که سزار باید برای جلوگیری از ادامهی فاجعهای که رقم زده است، در عملکردش بازنگری کند. این خودِ او (بهمثابهی فرد) است که باید دستاورد علمی و فرهنگیاش را (بهمثابهی فرهنگِ کلی) سر و سامان دهد و از این منجلاب راه گریزی نیست.
یکی دیگر از جنبههایی که آیرا بهخوبی در رمانِ کمحجمش توانسته به آن بپردازد، پیشروی زیر سایهی یک پشتوانهی محکم ادبی است. آیرا، بهکمکِ شخصیت اصلیاش، سزار، بهخوبی نشان میدهد که نه تقلیدِ صرف، نه بازتولید، نه بهطور کلی راهی جداگانه رفتن و نه حتی همسانسازی آن غولها دستاورد مثبتی برای ادبیات نخواهد داشت. او موفق میشود بهواسطهی رمانش، مانیفستی صادر کند برای ادبیات آمریکای لاتین و دیگر سرزمینهایی که میراث کلاسیکِ قابل اتکایی دارند، راهکار قطعا همان کاری است که در کنگرهی ادبیات رخ میدهد، استفادهی بهجا از آن میراث در کنار نگاهِ پویایی که آن چهارچوبهای تثبیتشده را میپذیرد اما تغییر میدهد.
دیگر رمانِ درخشانِ سزار آیرا، که توسط ونداد جلیلی به فارسی برگردانده شده است، حلبیآباد است. رمانِ درخشانی که بهلحاظ سبکی بهکلی با کنگرهی ادبیات متفاوت است. طرح داستان، روایتِ ورودِ پسر جوان و نیرومندی از طبقهی بورژوای جامعهی آرژانتین به دلِ حلبیآباد و ارتباط او با ساکنین این منطقهی حاشیهای است. داستان از این بستر برای انتقادات فرهنگی و اجتماعی بهره میبرد و همزمان با روایتِ یک ماجرای پلیسی که شخصیت اصلی ناآگاهانه با آن گره میخورد، جذابیت و کششی دوچندان ایجاد میکند.
یکی از ترفندهایی که سزار آیرا برای ساختِ داستانش از آن استفاده میکند ساختِ فضا است. او بهخوبی نقشهی کلی مکانِ مورد نظرش را، حلبیآباد و شهری که در کنار آن است، ترسیم میکند. فضاسازی آیرا در این اثر اندکاندک است، ما هربار تصویری جدید از بخشی از حلبیآباد و شهرِ مجاور میبینیم و با کنار هم چیدن این تصاویر بهخوبی میتوانیم مکان و فضا را همزمان در ذهن ترسیم کنیم.
این کنارهگیری او برای پرداختِ مکانها درمورد شخصیتهای اصلی رمان هم صدق میکند او علیرغم انتخاب زاویهدید دانای کل هرگز تصویر صادقانه و روشنی از چرایی عملکرد شخصیتها ارائه نمیدهد. ما همواره تا حدودی به شخصیتهای اصلی او نزدیک هستیم و نیستیم، درست همانطور که به حلبیآبادِ داستانش نزدیک هستیم و نیستیم. کابساس، ماکسی، جسیکا، ونسا و... شخصیتهایی هستند که داستان هول محور آنها میچرخد، با نقشهایی پررنگتر و کمرنگتر اما ورود و خروج هرکدام، بخشی از گرههای داستان را باز میکند و گاه گرهای ایجاد میکند.
داستان با شخصیتِ ماکسی آغاز میشود، پسرِ جوانِ نیرومند و جذابی که با انگیزهای نامشخص به ساکنین حلبیآباد کمک میکند تا زبالهها را راحتتر جمع کنند. ماکسی به عنوان یک بورژوای مهربان در رمان ساخته میشود، یکی از اعضای طبقهی متوسط که فارغ از انگیزهاش، خواستار کمکی بیچشمداشت به ساکنین حلبیآباد است. خواهر او و دوستش دونفر دیگر از نمایندگان همین طبقه هستند که با بیتفاوتی از کنار حلبیآباد میگذرند، نیازهایشان را برطرف میکنند و در عینحال چندان به آن اهمیت نمیدهند. در این میان افسر پلیس، کابساس، ظاهرا قصد دارد بهجای حلِ معضل حلبیآباد بهدنبال راهکاری برای حذف آن باشد. به این شخصیتهای اصلی، زنِ قاضیای اضافه میشود که بهلحاظ جایگاه کمی بالاتر ایستاده است. نقش پررنگتری در شکلدهی به ساختارهای سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه دارد و قطعا عملکردش باید شفافتر و کمککنندهتر باشد.
داستان با شکلدهی منسجم به نقش این شخصیتها در شکلگیری شهر، حاشیهاش (حلبیآباد) و نهادهایی که چنین ساختارهایی را شکل میدهند، بهخوبی موفق میشود تمام انتقادات ممکن را به ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعهی داستان وارد کند. انتقادهایی منصفانه که از هرچقدر هم تلخ باشند، حقیقتی غیرقابل انکارند.
یکی از نقشهای موثر در ترسیم کلیتی شفاف را زاویهدید و راوی داستان برعهده دارد. زاویهدید اثر همانطور که بهنظر میرسد دانای کل است اما در دو مورد از این زاویهدید خارج میشود و به اولشخصی ناظر بر حوادث بدل میشود. این دو خروجِ تعمدی، به شکلگیری فرمِ مدنظر آیرا کمک میکند، فرمی که همپوشانی بینظیری با محتوای اثر دارد. او با باز گذاشتنِ دستِ راویاش فرصتی فراهم میکند که پیکانِ انتقادها به سمتِ عناصری که در متنِ داستان قرار نمیگیرند نیز بچرخد: مدیومهای فرهنگی!
رسانهها و در راس آنها تلویزیون بخش عمدهای از انتقادات رمانِ حلبیآباد را بهجان میخرند. در بخشهایی از کار با استفاده از ظرفیتهای زاویهدید که آیرا بهشکلی هوشمندانه از آن استفاده میکند، راوی فرصت میکند همچون ناظری پای تلویزیون نشسته به حوادث نگاه کند، در جایی دیگر همچون راویای که ماجرا را شنیده است و در جایی دیگر همچون راویای در دلِ حادثه.
شاید درخشانترین بخشِ حلبیآباد هم مانند کنگرهی ادبیات، پایانبندی اثر باشد. جایی که غولِ مهربانِ طبقهی متوسط در دلِ حلبیآباد (مکان)، همزمان با انقلابِ نمادینِ حلبیآباد (زمان) که فقط و فقط هدفش حفظ خودش است (حدوث)، به خواب رفته. حادثه رخ داده است و غولِ مهربانی که میخواست به حلبیآبادیها کمک کند، نه میبینید و نه میتواند ناظر و مهرهای تاثیرگذار در تغییرات باشد. وقتی او بیدار میشود همهچیز مانند قبل است، حلبیآباد چرخیده و ناظر بیرونی هرگز نمیفهمد که دایرهی حلبیآباد (که بیشباهت به کرهی زمین نیست) چقدر جابهجا شده است. همهچیز سر جایش است، نهادهای قدرت و رسانهها آثار حادثه را پاک کردهاند و وقتی غول مهربان بیدار شود انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است.
وجه اشتراک اصلی کنگرهی ادبیات و حلبیآباد اما جز پایانهای درخشان و قابل تامل، استفادهی بهجای نویسنده از تکنیک و فرم، نهایت استفاده از ظرفیتهای داستانی، خطِ سیر داستانی جذاب، طرحهای فرعی مرتبط و تاثیرگذار و وقوع حادثهای بزرگ است. سزار آیرایی که بهکمک ونداد جلیلی و نشر چشمه شناختهایم اگر آن مقدمهی کوتاه بولانیو را هم نادیده بگیریم به واسطهی آثارش به ما ثابت میکند که نویسندهای بزرگ است. نویسندهای که ادبیات را از کهنترین متنها تا همین متون معاصر، بهخوبی میشناسد. استفادهی او از اسطورهها و افسانههای کهن در کنگرهی ادبیات کمتر و در حلبیآباد بهمراتب بیشتر بهچشم میخورد، استفادهای بهجا و هضم شده در دل داستان که ندیدنش هم ضربهای به اثر وارد نمیکند اما اگر به آنها دقت بیشتری داشته باشیم، ردپایشان را در آثار او پیدا کنیم، قطعا به لایههای عمیقتری از محتوا پی خواهیم برد و گستردگی نگاه و آگاهی سزار آیرا را خواهیم ستود. نویسندهای بزرگ و جهانی که داستان را به اوجِ ظرفیتها و تواناییهایش میرساند و یکی از معدود اشخاصی است که بهنظر میرسد این ادبیات داستانی است که دارد از او نهایتِ بهرهبرداری را برای ترسیم ظرفیتهایش انجام میدهد.
- ۹۷/۰۴/۱۶