نگاهی
به رمان «آنها که ما نیستیم» نوشتهی محمد حسینی
همهی
ما میتوانستیم دیگری باشیم
رها
فتاحی
این یادداشت پیش از این در هفتهنامهی «کتاب هفته» منتشر شده است
وقتی قرار است یکی از آثار
«محمد حسینی» را بخوانی، میتوانی این پیشفرض را داشته باشی که قرار است اثری
بخوانی با نثری گیرا، نثری که جدای آنکه خودِ اثر قرار است چه بگوید، میتواند
کارگاهی باشد عملی برای آنکه به مخاطب فارسی نوشتن یاد بدهد؛ درست فارسی نوشتن،
به معنای واقعی کلمه: سهل و ممتنع نوشتن. از اینرو شاید دشوار باشد دربارهی آثار
محمد حسینی بنویسی و از زبان و نثر و لحنِ اثرش نگویی. «آنها که ما نیستیم» دومین
رمانِ حسینی، همچون سه مجموعه داستان پیشین و رمانِ نخستش، از نثری درخشان
برخوردار است. ویژگیای که شاید بتوان بهجرات گفت، یکی از ویژگیهای کمیاب
ادبیات داستانی این روزهای ما است. وقتی نگاهی گذرا به آثار منتشر شده در دههی
هشتاد و نود میاندازیم، خلا نبودِ نثری پویا را میبینیم که بتواند علاوهبر آنکه
کاغذها را برای روایت داستان سیاه میکند، قدمی در راستای جنگیدن با قدرت و زبانِ
حاکم برداشته باشد. زبانی که این روزها به واسطهی رسانههایی چون رادیو و
تلویزیون، سایتها و خبرگزاریها و حتی شبکههای اجتماعی، بدل به زبانِ حاکم بر
گفتوگوهای روزمرهمان شده است و بیش از هرچیز خودش را در ارتباطات مجازیمان نشان
میدهد، زبانی نیست که بتواند به ماندگاری فرهنگمان کمک کند و از سر تاسف باید
گفت، به واسطهی سهلگیری ناشرانی که بر بازار کتاب احاطه دارند، همین زبان بدل به
زبانِ غالبِ ادبیات داستانی ما نیز شده است.