نگاهی
به فیلم «اینجا آخر دنیاست»، ساختهی خاویر دولان
(It's
only the end of the world / Xavier Dolan)
از «سعید
روستایی» ما تا «خاویر دولان» آنها
رها
فتاحی
سال گذشته که «ابد و یک
روز»، ساختهی «سعید روستایی» با توفیق بسیاری در جامعهی هنری و حتی عموم مردم
ایران روبهرو شد، با اشتیاق فراوان به تماشای فیلم نشستم، اما پس از پایانِ فیلم
و بهخصوص پس از سکانس شعاری انتهای فیلم، این سوال در ذهنم شکل گرفت که: «این
فیلم چی کم داشت؟»
پاسخ سوالم بعد از مدتی در
ذهنم انسجام پیدا کرد و با دیدنِ «اینجا آخر دنیاست» ساختهی «خاویر دولان» فهمیدم
که اشتباه نکردهام. آنچه ما، هنر ما، سینما و ادبیات ما را از جهان دور میکند،
بیهیچ تردیدی نوع نگاهمان به مسایل اجتماعی و بهطور کلی، انسان در جامعهی مدرن
است. «ابد و یک روز» بیتردید فیلم خوبی بود، اما با شاهکار، یا ماندگار شدن فرسنگها
فاصله داشت، و دلیل آن فقط و فقط به سطح نگاه نویسندهی فیلمنامه برمیگشت.
آنچه در فیلمِ «سعید
روستایی» بهتصویر کشیده میشود، خانوادهای است، سرشار از مشکلات؛ مشکلاتی شامل،
فقر، اعتیاد، بیماری، بیماری روانی و... . در واقع تمامی مشکلاتی که یک خانواده میتواند
در طول سالها تجربه کند، خانوادهی «ابد و یک روز» یکجا در اختیار دارند. اما
آیا، این موضوع میتواند نقطهضعف باشد؟ پاسخ قطعا «خیر» است. مشکل کار این نیست، مشکل
اینجاست که تمام این مشکلات را میتوان با یک عامل بیرونی حل کرد: «پول». و همین
بهتنهایی سطح فیلم را تا سطح یک معضل اجتماعی قابل حل پایین میآورد. بهطور
مثال، اگر خانوادهی «ابد و یک روز» یک روز صبح از خواب بیدار شوند و یک چمدان پرِ
پول وسط حیاط کوچکشان باشد، آیا باز همان خانوادهاند؟ قطعا بازهم پاسخ «خیر»
است. مشکلات، و یا لااقل بخش اعظم مشکلات حل میشود و فیلم، خانواده و معضلات
اجتماعیشان بهمرور فراموش و حذف خواهند شد.
آن زمان، مثالی که به ذهنم
میرسید، سینمای «اصغر فرهادی» بود. معضلات به همینشکل اجتماعی و انسانی هستند،
معضل، معضلِ خانواده است، اما یکی از دلایلی که سینمای فرهادی، جهانی میشود، همین
است که مشکلات و معضلات آدمها، از بیرون قابل حل نیست، هرچند ممکن است از بیرونِ
حریم خانواده اعمال شده باشند، اما از بیرون قابل حل نیستند. مثلا شما نمیتوانید
به خانوادهی «جدایی نادر از سیمین» چیزی بدهید که مشکلاتشان را کم، یا به حداقل
برسانید. یا در «فروشنده» طبقهی اجتماعی، موقعیت جغرافیایی، وضعیت مالی و... هیچ
تاثیری در مشکل ایجاد شده ندارند، موضوع، بهشکل سادهتر، انسانی است. از درون
انسان سرچشمه میگیرد، انسانی در چرخهی زندگی در جامعهی مدرن. درواقع آنچه ما
با آن روبهرو هستیم، معلولِ ذاتِ انسان و جامعه است، اما آنچه در «ابد و یک روز»
و «ابد و یک روز»ها شکل میگیرد، معلولِ جامعه است و از آنجا که به باورها،
فرهنگِ بومی و... نیز ربطی ندارد، هیچ حرفِ تازهای برای جهان ندارد!
چشممان را با اتکا به بیتجربگی،
کمسنوسالی و... نویسنده و کارگردان «ابد و یک روز» میبندیم و خودمان را امیدوار
میکنیم به ظهور کارگردان و نویسندهای بزرگ در آینده (که چندان هم دور از تصور
نیست) تا اینکه «خاویر دولان»، «اینجا آخر دنیاست» را همچون پتکی بر سرمان میکوبد
و میگوید: «من هم فقط 27 سالم است.»
بر حسب اتفاق، آخرین ساختهی
«دولان» به معضلات خانوادهای از هم پاشیده میپردازد. خانوادهای که پس از 12 سال
دوباره دور هم جمع شدهاند. پسرِ روبهمرگِ خانواده با بازی «گاسپار اولیل» تصمیم
میگیرد پس از 12 سال برای اعلام خبر مرگش به بستر خانواده برگردد و در نخستین
فرصتی که با یکی از اعضای خانواده تنها میشود، به او میگوید: «بهتون احتیاج
داشتم.»
خانوادهی فیلم، حضور
«لوییس» را به فال نیک میگیرند و بستری برای داشتنِ یک 24 ساعتِ خوب برایشان
فراهم میشود، اما فیلم که جلو میرود میبینیم خبری از ساعات خوش نیست. خانواده
غرق در مشکلاتی است که مانع میشود «لوییس» دلیل برگشتنش را مطرح کند. روابط از هم
پاشیدهاند، شخصیتها از درون پاشیدهاند و با آنکه موقعیت جغرافیایی زندگی
خانواده بهتر از قبل است، وضعیت مالی تکتکشان بهتر است، اما هیچچیز مثل سابق
نیست. درواقع، دیگر خانوادهای وجود ندارد.
فیلم بهشکل عجیبی مانند
«ابد و یک روز» است. شخصیتهای اصلی، برادر و خواهرهای یک خانوادهاند، لوکیشن
فیلم خانهی آن خانواده است و موضوع، معضلات آنها. اما شما هرگز و هرگز، تا پایان
فیلم، راهکاری برای حل این معضلات پیدا نمیکنید که یکشبه قابل حل باشد. موضوع
عمیقتر از این حرفها است. موضوع، چالشی انسانی است که تنها راهکار یکشبهی آن
حذف این «شخصیت»ها است. اتفاقی که هرگز و هرگز «ابد و یک روز» به آن نزدیک نمیشود.
پایانبندی بینظیر فیلم،
که از سکانسِ شام آغاز میشود و حدود بیست دقیقهی پایانی فیلم را دربرمیگیرد، بهتنهایی
میتواند شاهد این ادعا باشد که سنوسال یک کارگردان و نویسنده، هیچ متر و معیار
خوبی برای قضاوت دربارهی یک اثر هنری نیست. پایانبندیای که در آن، تلطیف شدن
مشکلات با یک نخ سیگار کشیدنِ مادر در حضور پسر بزرگ خانواده «آنتوان» نمایش داده
میشود، پایانبندیای که در آن، نه کسی چراغی را روشن میکند و نه شخصیتی از حدِ
شخصیت به یک تیپِ تکراری بدل میشود. پایانبندیای که در آن، خوشبختی و امید،
خودش را به در و دیوار خانه میکوبد، اما راه فراری پیدا نمیکند، در همان خانه بهزمین
میافتد و میمیرد؛ پایانبندیای که در آن، از آنکه برای سر و سامان دادن به
اوضاع خودش و خانواده آمده بود، هیچ معجزهای سر نمیزند، چرا که او مانند دیگر
شخصیتها، «شخصیت» است، نه تیپی ناقص از یک «فرشتهی نجات».
کانال تلگرام