نگاهی به «شکسپیر و شرکا» نوشتهی «جرمی مرسر»
خانهای برای آرمانهای پاک بشری
رها فتاحی
این یادداشت پیش از این در هفتهنامه «کتاب هفته» منتشر شده است
اگر نگاهی اجمالی به مذاهب، ایدئولوژیها، باورها و حتی گرایشهای حزبی و سیاسی بیاندازیم، در تمام آنها، چیزی به نام «آرمانشهر»، وجود دارد. آرمانشهر نه به عنوان مکانی که قرار باشد این دیدگاهها ما را به آنجا برسانند، بلکه بهمثابهی «جایگاه»ی که تمام آنچه سعادتِ گرایش فکری خودشان میدانند، در آن مسجل شده است.
در برخی ایدئولوژیها مانند، مارکسیسم، این جایگاه بسیار دستیافتنی بهنظر میرسد. هرچند، «کارل مارکس» به اعلام فشار بر مسیر تاریخ برای رسیدن به آن جایگاه یا آرمانشهر اعتقادی نداشت، اما پیروانش، بر این باور بودند که میشود با میانبر زدن، سریعتر به آن جایگاه رسید. اما آنچه اتفاق میافتاد- همچون تجربهی اکثر کشورهایی که دولت کمونیستی داشته و دارند- شکستی انکار ناپذیر بود. شاید یکی از دلایل محکوم به شکست بودنِ این دولتها، ثابت ماندن یکی از دو عنصر اصلی آرمانشهر و تغییر دیگری، با اعمال زور و برخلاف باور اصلی ایدئولوژیست. آرمانشهر، به مثابهی جایگاه، قطعا از دو بخش جای/ مکان و گاه/ زمان تشکیل شده و تغییر در بخش دوم، آن هم در بخشی که علم ثابت کرده جلو و عقب رفتن در آن غیرممکن است، شاید پیش از شروع، پروژه را محکوم به شکست میکند.
در این میان، شاید نخستین و تنها تجربهی موفق، تجربهی کوتاهمدت «کمون پاریس» است. اتفاقی که سال 1968 رخداد و بیشتر از آنکه تجربهی دولتی کمونیستی باشد، تجربهی کوتاهمدتِ یک حکومتِ آنارشیستی بود. آنارشیستها که به سختی حتی دولت کمینه- دولتی که اجرای قراردادها را تضمین میکند، از حقوق مالکیت خصوصی در برابر سرقت مخافظت میکند، و صلح و آرامش را حفظ میکند- را میپذیرند، در آن مدت کوتاه حکومت بر دانشگاهها و شهرکهای دانشجویی در پاریس، تا حدودی نشان دادند که پروژه و آرمانشهرشان، در هر زمانی قابل اجراست اما نه در هر مکانی. مکانِ کوچک و محدود دانشگاه و یکی- دو خوابگاه دانشجویی اطرافش، شاید مکانی مناسب برای چنین حکومتی، و چنین زندگیای باشد، اما بعید است بتوان کشوری به بزرگی فرانسه را با یک دولت کمینه مدیریت کرد.
با فرضِ پذیرش چنین دیدگاهی، حال نظرتان دربارهی چنین حکومتی در یک کتابفروشی چیست؟
یک کتابفروشی در قلب پاریس، نزدیک به کلیسای نوتردام، با سه طبقه اتاق پیچدرپیچ و سالن پذیرایی و آشپزخانه و حال و اتاق خواب و... و همه بهجای دیوار، پوشیده با کتابخانه. پرسنل کتابفروشی هم، هنرمندانی بیخانمان باشند که نیازمند جایی برای خواب، مکانی برای نوشتن و اندک غذایی برای زیستن هستند. همینها نه در ازای پول، که در ازای جای خواب و غذا در کتابفروشی کار میکنند، زندگی میکنند و مینویسند. این جهانِ عجیب که شخصیت اصلی «شکسپیر و شرکا» در بدو ورودش آن را بهواسطهی افراد عجیب و غریبی که در کتابفروشی میبیند به یک مهمانی بالماسکه تشبیه میکند، جهانِ رمانِ «شکسپیر و شرکا» نوشتهی «جرمی مرسر» است.
«جرمی مرسر» در یادداشتی که ابتدای کتابش گذاشته، تاکید دارد که این ماجرا، داستانِ واقعی پناه گرفتنش در کتابفروشی عجیب و غریبی در قلب پاریس است! راوی رمان، روزنامهنگار بخش جنایی نشریهای در یک شهر کوچکِ کاناداست که در پی یک ماجراجویی از سوی خلافکاری تهدید به مرگ میشود و تصمیم میگیرد کانادا را به قصدِ پاریس ترک کند. در این مسیر، او که با پول اندکی به فرانسه پناه آورده، با کتابفروشی «شکسپیر و شرکا» آشنا و متوجه میشود که پا به مکانی گذاشته که ظاهرا سرپناهی است که برای نویسندگانی مانند او.
شخصیتِ اصلی رمان اما مردی آمریکایی است به نام «جرج»، کمونیستی گریخته از آمریکا که آن آرمانشهر مدنظر را حالا در کتابفروشیاش در قلبِ جامعهی مدنی جهان بنیانگذاشته است. جرج، به مانند هر آرمانگرای دیگری، چشم بر تمام ظواهر زندگی روزمرهاش بسته، حتی از زنش بنا به دلایلی جدا شده که ارتباط مستقیم با ایدئولوژی و باور جرج دارد. حالا، سالها است که به بیش از چهل هزار نفر سقفی برای خواب داده و به این موضوع میبالد.
«شکسپیر و شرکا» روایتی است از درون یک حکومتِ کوچکِ کمونیستی که رگههای پررنگی از آنارشیسم نیز در آن به چشم میخورد. به عنوان مثال، قرار بر این است که راس ساعتی خاص، همه برای بازگشایی روزانهی کتابفروشی حاضر باشند اما وقتی برخی از نیروها به موضوع توجه نمیکنند، هیچ تنبیه یا جریمهای از سوی دولتِ حاکمه (جرج) بر آنها اعمال نمیشود. حتی تا آنجا که امکان دارد، مقابل دزدیهایی که از کتابفروشی میشود را نمیگیرند. پولهای جرج با تمام خصاصتِ بیمارگونهاش، به عنوان اشیایی بیاهمیت در گوشه و کنار کتابفروشی پراکندهاند و... .
این روایت، در کنار پرداختِ مناسبِ زندگی شخصیتهایی که در مقطع روایتِ داستان در کتابفروشی زندگی میکنند، جهانِ «شکسپیر و شرکا» را بدل به جهانی دوستداشتنی و قابل لمس میکند. بگیر، «شکسپیر و شرکا»، مانند «موناکو» کشوری است در قلبِ فرانسه، کشوری دوستداشتنی که سرشار از کمی و کاستی است اما آنچه سبب میشود از هم نپاشد، ایمان و باور است، ایمان به آرمانهای پاکِ بشری. آرمانهایی که شاید برای حکومتِ بر جامعه کافی نباشند اما برای باور به انسانیت لازمند. آرمانهایی که گاه در قلبِ پاریس هم میتوانند شانه بهشانهی ایفل و نوتردام به چشم بیایند؛ در پاریسی که در این کتاب هم همچون «پاریس جشنِ بیکران»، «ارنست همینگوی» شهری دوستداشتنی، شاد و عاشق است.
بعید است «شکسپیر و شرکا» را بخوانید، و فقط با یک جستجو در گوگل، قانع شوید که این مکان، حقیقی است یا ساختهی ذهنِ خلاق نویسنده. قطعا، پس از پایانِ کتاب، یکی از رویاهایتان رفتن به پاریس است، قدم زدن در خیابانهای اطرافِ نوتردام، برای یافتن یک کشور کوچک، کشوری کمونیستی که برخلاف تمام حکومتهای هممسلکش، مردمانی شاد دارد؛ کشوری به نام: «شکسپیر و شرکا».